“همسرم منو مجبور کرد این سفر کوتاه به نیویورک رو بیام تا بتونم ذهنم رو خلوت کنم. تازگیها احساس میکنم درتنگنا قرار گرفتم و زمان خیلی برام دیر میگذره. یه قسمتی از روحم دقیقاً وقتی مُرد که دخترمون به دنیا اومد. من همیشه روح آزادی داشتم. هیچوقت رئیس نداشتم و […]
Day: November 19, 2018
پسرخوانده من
“پسرِ همسرم (پسرخوانده) با ما زندگی میکنه. وقتی هجده سالش بود از اوکراین اومد اینجا. اولش خوب بود. من با خودم بیرون میبردمش و با هم وقت میگذروندیم. اما الان بیست و شش سالشه و هنوز هم با ما زندگی میکنه. مادرش همه کارهاش رو براش انجام میده. براش غذا […]