“یه تصوير مبهم از روزی كه تو اسباببازی فروشی اينا رو انتخاب كردم يادمه، ولی ذوق باز كردنشون و بعد هر روز بازی كردن باهاشون رو خیلی خوب بخاطر دارم . چیز دیگهای که بیشتر تو خاطرم مونده روزی هست كه بعد از مهدكودك خالم بهم گفت: ‘ندا بزرگ شدی […]
Year: 2020
نتیجه ی صبوری هایم را گرفتم ..
“سال 1376 وقتی تازه شونزده سالم بود به عقد پسر عمهام دراومدم. دوسال بعدش هم ازدواج کردیم. بعد از یکسال باردار شدم ولی تو ماه چهارم بچهام بدون هیچ دلیلی سقط شد. چند ماه بعد دوباره باردار شدم. آلودگی هوای محل زندگیمون باعث شد آلرژی شدیدی بگیرم و به همین […]
عشق خواهری، مهر مادری ..
“خواهرم شش سال از من بزرگتر بود ولی دیرتر از من ازدواج کرد، حدود ده سال هم طول کشید تا بچه دار بشه. وقتی پسرش یازده سالش شد، شوهر خواهرم فوت کرد. بعد از یه مدت خواهرم بدن دردهای شدیدی پیدا کرد، و هیچ دکتری بیماریش رو تشخیص نمیداد.بالاخره بعد […]
آلوپسی سرطان نیست
“من دوتا پسر با شرایط یکسان دارم. اما شرایط “کُنولی” بدتر بود، چون اون بزرگتره، و مجبور بود خیلی چیزها رو تنهایی درک کنه. فکر کنم اولین بار کلاس چهارم بود که بچهها تو زمین بازی ‘کچل’ صداش کردن.بعضی روزها درحالیکه گریه میکرد میومد خونه و میگفت: ‘دلم برای موهام […]
مراسم مذهبی، شانسم رو بالا برد
“یه بار تو محله چندنفر که چاقو هم داشتن، باهم دعواشون شده بود و مادربزرگ من از همدیگه جداشون کرده بود. چاقو رو بعنوان نشان افتخار تو کمدش نگه میداشت، و برای هرکسی که گوش شنوا داشت داستانش رو تعریف میکرد.مادربزرگم هم به رسوم ایتالیایی خیلی پایبند بود و هم […]
دوباره خودم رو پیدا کردم
“قبلاً هیچوقت دوست پسر نداشتم و خب هیچوقت هم نامزد نکردم. وقتی بیماری پدرم شروع کرد به وخیمتر شدن، تصمیم گرفتیم یه رقص پدر و دختری داشته باشیم، و تو مراسم عروسی دختر خالهام عملیش کردیم. پدرم آهنگ ‘اگر تو رو نداشتم’ از آماندا مارشال رو انتخاب کرد. بعد از […]
تجربیات فرزندخواندگی
” یه روز قبل از شروع سال آخر دانشگاه فهمیدم که باردارم. پدر و مادرم منو بردن پیش یه وکیل که با مراحل پروندههای فرزندخواندگی آشنا بشیم. اون به ما یه جعبه پر از پوشهها و عکسهای خانوادههایی که میخواستن فرزندخوانده بگیرن نشون داد. من ماهها اون پروندهها رو بررسی […]
متفاوت بودن حس خوبی نبود ..
“خیلی از اون خاطرات رو از ذهنم پاک کردم. اما یادم میاد که زنگهای تفریح برام یه کابوس بود. مادرم بعدها بهم گفت که گاهی اوقات بین درختها مخفی میشده و وقتی میدیده من تنها نشستم، گریه میکرده. تشخیص بیماری من ‘اختلال سکوت انتخابی’ بود. وقتی دور و برم شلوغ […]
آسایش در زندگی
“قبل از تولد من پدر و مادرم چندین بار تصمیم گرفتن برگردن کشور خودشون. حتی یکبار مهمونی خداحافظی هم گرفته بودن. اما همیشه لحظه آخر نظرشون رو تغییر داده بودن، چون میخواستن بچه شون زندگی بهتری داشته باشه و در آسایش باشه.زندگی کردن تو آمریکا براشون آسون نبود. پدرم تو […]