“پدرم 5 تا دختر داشت و هروقت از مسافرت کاری برمیگشت همه به صف میایستادیم تا ببوسیمش. اما اون همیشه اول مادرم رو میبوسید چون اون ‘عشق اولش’ بود و عاشقانه دوستش داشت. بعد نوبت ‘عشق دوم’ و ‘عشق سوم’ میشد. آخر هفتهها همگی سوار ماشین میشدیم و میزدیم به […]
Month: August 2020
معلول بودن برای پدرم پایان زندگی نبود
“امکان داشت حتی تا امروز هم درخواست فرزندخوندگی من تایید نشه. اما مادرم یه نامه برای دولت چین نوشت و توضیح داد که یه فرد با شرایط معلول بودن هم میتونه پدر خوبی باشه، و درخواست تایید شد.تمام عمرم میدونستم چه اتفاقی افتاده. پدرم 24 سالش بوده که تصادف وحشتناکی […]
بهترین سگ و دوست لحظه های تنهایی
“ما ۱۸ ماه تفاوت سنی داشتیم. بعضی وقتا ‘جِنی‘ میگفت انگار من خواهر بزرگتر هستم و اون کوچکتر، در حالیکه برعکس بود. شاید به این خاطر که من اعتماد به نفسم بیشتر بود. همیشه مجبورش میکردم یه کارایی رو انجام بده، مخصوصاً وقتی بیمار شد. چندسال آخر احساس میکردم وظیفه […]
محافظت مادرم از زندگی ما
“پدرم حداقل چند هفته درماه مهربون بود. اما بعد داروهای مسکنی که با نسخه میگرفت تموم میشد و دوباره همه چیز بهم میریخت. ما همیشه مراقب رفتارمون بودیم. بعضی وقتا خشن میشد اما ما فقط گاهی خشونتش رو میدیدیم. چون مادرم همیشه محافظ زندگی بود و مانع از متشنج شدن […]
حامی زندگی من دوستم بود
“تو زندگی آدم بیمسئولیتی بودم. خیلی دزدی میکردم، تو مواد غرق شده بودم و به جایی رسیده بودم که هیچ امید و ایمانی نداشتم. در نهایت بخاطر تلاش برای خودکشی تو یه بیمارستان روانی بستری شدم. پدر و مادرم به عیادتم اومدن. هیچ وقت با هم تفاهم نداشتیم. اما بهم […]
بازی وارکرافت زندگیم رو تغییر داد
” این موضوع مادرم رو روانی میکرد. به محض اینکه میرسیدم خونه، میرفتم پای کامپیوتر. اما فقط بازی کامپیوتری میکردم. هیچوقت تو مدرسه شاگرد محبوبی نبودم، گرچه دلم میخواست باشم. اما تو دنیای مجازی همه چیز فرق میکرد. مردم بخاطر نوع بازی کردنم بهم احترام میذاشتن. اون موقعها فقط بازی […]
مدیر مدرسه مون استعداد منو کشف کرد
“اسم محله مون رو گذاشته بودم ‘مثلت برمودا.’ تعداد زیادی از بچههای بااستعداد نتونستن موفقیتی کسب کنن. هر ۳ تا خواهر و برادر من ترک تحصیل کردن. من واقعاً دلم میخواست برم کالج اما دانش آموز خوبی نبودم، و پدر و مادرم هم انگلیسی صحبت نمیکردن بنابراین نمیتونستن تو فرستادن […]
خلاقیت های مادرم باعث پیشرفتم شد
“همون زمانی که یه ‘خونه کوچک تو چمنزار‘ داشتم، مادرم برای گاری کهنهام یه چادر درست کرد. همیشه کاردستی و چیزهای جدید درست میکرد. کل دوران بچگیم همینطور بود. وقتی فیلم ‘اشک ها و لبخندها’ رو میدیدیم، شبیه لباس بازیگرا رو برامون میدوخت. و وقتی عاشق عروسکهای ‘دختر آمریکایی‘ شدم، […]
داستان دو مادر مجرد و تنها
“شایعات رو از زبون یکی از دخترای مدرسه شنیدم. گفت یه دخترِ دیگه از دوست پسرم باردار شده. اون قبلاً هم بهم خیانت کرده بود، به همین خاطر احساس کردم راست میگه. یه مدت همه چیز رو انکار کرد و بعد هم تقصیرها رو انداخت گردن اون دختر، اسمش ‘اِستِیسی‘ […]