“از نظر ظاهری من یه دانشآموز فوقالعاده بودم. تو همهی رشتهها فعال بودم: ورزش، موسیقی، هرچی که بگی. علاوه بر اون از زمان ابتدایی همیشه شاگرد اول بودم. اما یه قسمتی از وجودم بود که همیشه مخفی نگهش میداشتم. حتی وقتی بچه بودم، خیلی خوب میتونستم همه کارامو قایمکی انجام […]
Month: November 2020
درخت نخل، نماد زندگی
“گاهی اوقات با رسانهها مصاحبه میکنم، و تقریباً همشون، اولین چیزی که میگن اینه: ‘مردی با موهای بلند و خاکستری اینجاست.’ و من لبخند میزنم. چون موهای اون اولین چیزی بود که من بهش توجه کردم. من تو دهه بیست سالگیم بودم. تازه به شهر استین نقل مکان کرده بودم، […]
بهترین هدیه ی ما اینه که تو پدرمون هستی ..
“پدر و مادرم عاشق همدیگه هستن. وقتی هجده سالشون بوده باهم آشنا شدن. همیشه همدیگرو بغل میکنن، میبوسن یا تو آشپزخونه باهم میرقصن. بنابراین ما تو یه خونه پر از عشق بزرگ شدیم. اما پدرم همیشه بیشتر از چیزی که وظیفهاش بوده توی خونه انجام داده. هر شب ساعت 8 […]
نجات بخش زندگی من
“مادربزرگم منو بزرگ کرد. هرچیز کوچکی عصبیش میکرد. یه بار از دستش عصبانی شدم و گفتم: ‘تو مادر من نیستی.’ فقط شش سال داشتم. اما اون منو سوار هواپیما کرد تا یک ماه برم و با مادرم زندگی کنم، مادری که اصلا نمیشناختمش.پدربزرگم جیمز مجبور شد منو از اون پرواز […]
پدربزرگ دوست داشتنی
“مادرم گفت: “وال میخواد یه چیزی بهت بگه.” من روی پلهها نشسته بودم و گریه میکردم. پدرم همون لحظه متوجه شد که من باردارم. داد و هوار نکرد، هیچی نگفت. فقط شروع کرد به راه رفتن. اما من میدونستم به چی داره فکر میکنه: من هجده سالم بود و تنها […]
دوستان صمیمی
“ما یکروز بعد از عروسیمون به بندر آکاپلکو مسافرت کردیم. یه زوج دیگه تو هواپیما جلوی ما نشسته بودن، من اونا رو به همسرم نشون دادم چون اون خانم یه انگشتر الماس خیلی بزرگ دستش کرده بود. بعد دوباره تو قسمت پذیرش هتل همون زوج رو دیدیم، بنابراین تصمیم گرفتیم […]
نگرانی های بی مورد من
“وقتی هفده سالم بود با آماندا تو یه کفش فروشی همکار بودم. هردومون به طرز احمقانهای شوخطبع بودیم. خیلی زود فهمیدم عاشقش شدم. اما اون خیلی خوشگل بود و منم خیلی چاق بودم. به همین خاطر فکر کردم شاید اون از من خوشش نیاد. ما دوستای خوبی شدیم. با هم […]
ماه عسلی در پاریس
“ما برای ماه عسل رفتیم پاریس، البته با تاخیر و تو دومین سالگرد ازدواجمون. فکر کردیم جالب باشه اگه با خریدن یه کتاب برای بچه آیندهمون سفرمون رو به یه خاطره تبدیل کنیم. رفتیم کتابفروشی شکسپیر و شرکا. کتاب ‘مادلین در پاریس’ رو برای یه دختر، و ‘شازده کوچولو’ رو […]
از زندگی خودت نهایت استفاده رو ببر
“سال آخر دبیرستان یکی از دوستای صمیمی من خودکشی کرد. روزای خیلی بدی بود. همش به این فکر میکردم که شاید اشتباه از من بوده و شاید باید بیشتر ازش حمایت میکردم. مخصوصاً روزای بعد از خاکسپاریش خیلی سخت بود، به همین خاطر هر روز بعد از مدرسه میرفتم سر […]