“وقتی هفده سالم بود با آماندا تو یه کفش فروشی همکار بودم. هردومون به طرز احمقانهای شوخطبع بودیم. خیلی زود فهمیدم عاشقش شدم. اما اون خیلی خوشگل بود و منم خیلی چاق بودم. به همین خاطر فکر کردم شاید اون از من خوشش نیاد. ما دوستای خوبی شدیم. با هم […]
زندگی آدمها | روایت های حقیقی زندگی
سرگذشت انسان های معمولی | داستان واقعی زندگی
“وقتی هفده سالم بود با آماندا تو یه کفش فروشی همکار بودم. هردومون به طرز احمقانهای شوخطبع بودیم. خیلی زود فهمیدم عاشقش شدم. اما اون خیلی خوشگل بود و منم خیلی چاق بودم. به همین خاطر فکر کردم شاید اون از من خوشش نیاد. ما دوستای خوبی شدیم. با هم […]