“من تو استرالیا بزرگ شدم. تو بیست و سه سال اول زندگیم برای کار و زندگی و مهمونی از محل تولدم بیرون نرفتم. هیچ هدفی برای خودم نداشتم و هرشب درحال خوشگذرونی بودم. اما سال 2007 رفتم ژاپن تا دوستم رو ببینم. اولین بارم بود که سوار هواپیما میشدم، و یدفعه به این حس که چیزهای جدید رو ببینم معتاد شدم.
تو ده سال گذشته به 51 کشور سفر کردم. از ماه مارس تا اکتبر، بدون تعطیلی، بعنوان متصدی بار تو یه جزیره اسکاتلندی کار میکنم. و این باعث میشه بتونم برای سفر تو 6 ماه دیگه سال پول کافی پس انداز کنم، تا بتونم خیلی زودتر از موعد بلیط هام رو رزرو کنم.
تو هاستل ها میخوابم، فقط دو وعده در روز غذا میخورم و سراغ جاذبه های گردشگری گرون قیمت نمیرم. بیشتر دلم میخواد تو پارک ها بشینم. بعد از اینجا میرم آبشار نیاگارا و بعد به آلاسکا. نمیدونم آخرین مقصدم کجا باشه. لیست خاصی ندارم.
احساس نمیکنم که مجبورم همه ی کشورها رو ببینم. اوایل حتی از مهمونی های خودم هم فراری بودم، اما الان به تجربه کردن چیزهای جدید معتاد شدم.
بیشترِ دوست هام تشکیل خانواده دادن و شغلهای ثابت دارن. اما من هیچ پساندازی ندارم. قطعاً لحظاتی هست که از خودم میپرسم آیا ارزشش رو داره؟ اما این فکر وقتی درحال مسافرتم اصلاً به سرم نمیزنه.”