- Published on
برای زندگی کردن پشتکار دارم
- Authors
“ما هشت تا بچه بودیم که بعد از فوت پدرم، مادرم ما رو دست تنها بزرگ کرد. من باید تو مراقبت از خواهر و برادرام بهش کمک میکردم چون از بقیه بزرگتر بودم. سعی کردم خیاط بشم ولی درآمدم کافی نبود و مجبور شدم برای بیشتر کردن درآمدم تخم مرغ بفروشم. اما یه روز اون خانمی که همیشه ازش خرید میکردم بهم تخم مرغ های بدی فروخت. بیست تا صندوق ازش خریده بودم و اگرچه زیاد نبود اما نمیتونستم بفروشمشون. شروع کردم به دعا کردن و بعد انگار یه صدایی بهم گفت بیام اینجا و تا شب همه بیست تا صندوق رو فرختم. و اینجا همون جاییه که از اون روز تا حالا من دارم کار میکنم. من با درآمد این کار خواهر و برادرام رو بزرگ کردم، یه زمین خریدم، ازدواج کردم، از شوهر زن بازم طلاق گرفتم، بچههام رو بزرگ کردم و بعد هم خرج خواهرزادهها و برادرزادههام رو دادم. همه این کارها رو به تنهایی و با پشتکار و بدون کمک بقیه انجام دادم، و اگر این کار رو نداشتم هیچکس بهم کمک نمیکرد.”