HumansLives
Published on

ام اس ، پدرم رو از ما نگرفت

Authors

“یادمه که پدرم نمیتونست بدود.** اما من فکر میکردم هیچ پدری نمیتونه بدود، بنابراین برام عجیب نبود**. تا اینکه یه روز که برای صبحانه اومده بود مدرسه، زمین خورد، و فردا صبحش رفتیم عصا براش خریدیم. اما حتی وقتی مجبور شد رو ویلچر بشینه، باز هم ام اس داشتنش تاثیر زیادی روی بچگی ما نگذاشت،** یعنی پدر و مادرم تلاش میکردن که این اتفاق نیفته.** هنوز میرفتیم مسابقات بیسبال رو تماشا میکردیم , و یه عالمه سفرهای تفریحی میرفتیم. پدرم هرکاری میتونست میکرد تا یه پدر عادی باشه. تو حیاط پشتی یه جایگاه واسه خودش درست کرده بود تا موقع بازی بیسبال بتونه توپ رو برای ما پرتاب کنه. وقتی میرفتیم ساحل از نجات غریق‌ها خواهش میکرد تا وسط‌های اقیانوس ببرنش، و اینجوری اون هم میتونست بیاد توی آب.

یه عکس از پدر و مادرم که تو ساحل گرفتن رو زدیم به دیوار پذیرایی. این عکس قبل از بیماری ام اس پدرم گرفته شده. اونها خیلی جوان بودن،** پدرم از پشت مادرم رو بغل کرده، و خیلی ریلکس به نظر میان.** انگار همزمان دارن نفس عمیق میکشن. خیلی به اون عکس نگاه میکردم،** چون انگار یه بخش از وجودشون بود که من هیچوقت ندیده بودم.** پدرم تمام مدتش رو درگیر بیماریش بود و مادرم به بقیه کارها رسیدگی میکرد. بیشتر مسئولیت بچه‌ها و مراقبت از اونها به عهده‌ی مادرم بود.** یادم نمیاد وقت زیادی رو باهم گذرونده باشن، یا زمانی رو برای خودشون داشته باشن.** همیشه بخاطر کارهای زیادی که مجبور بودن انجام بدن خسته بودن. چندسال پیش پدرم خودش رو بازنشسته کرد تا بیشتر بتونه روی سلامتیش تمرکز کنه. اخیراً تونسته خونه‌ ای بسازه که با ویلچر میتونه خیلی راحت به همه جاش دسترسی داشته باشه. کارهایی کرده که بتونه تا حدود زیادی مستقل بشه و از فشاری که مادرم تحمل میکنه کم کنه.الان اونها وقت بیشتری برای همدیگر دارن و رابطه‌ شون خیلی بهتر شده. پیش مشاور میرن، بیشتر میخندن و کنار هم میشینن و فیلم میبینن، چیزی که من قبلاً هرگز ندیده بودم. این روزها از نظر من بهترین روزهای زندگیشون محسوب میشه. برای سالگرد ازدواجشون یه موزیک ویدئوی بامزه درست کردم و یه سری عکس توش مونتاژ کردم. برای پیدا کردن عکس همه‌ی آلبوم‌های قدیمی رو گشتم. یه عکس که تو اتاق پذیرایی گرفته بودن و من خیلی دوستش داشتم رو پیدا کردم. اما ویدئو رو با اون عکس تموم نکردم. چون یه عکس دیگه هم از همون روز که رفته بودن ساحل پیدا کردم که قبلاً هیچوقت ندیده بودمش.** دست همدیگر رو گرفته بودن و داشتن تو ساحل میدویدن.**“