- Published on
ام اس ، پدرم رو از ما نگرفت
- Authors
“یادمه که پدرم نمیتونست بدود.** اما من فکر میکردم هیچ پدری نمیتونه بدود، بنابراین برام عجیب نبود**. تا اینکه یه روز که برای صبحانه اومده بود مدرسه، زمین خورد، و فردا صبحش رفتیم عصا براش خریدیم. اما حتی وقتی مجبور شد رو ویلچر بشینه، باز هم ام اس داشتنش تاثیر زیادی روی بچگی ما نگذاشت،** یعنی پدر و مادرم تلاش میکردن که این اتفاق نیفته.** هنوز میرفتیم مسابقات بیسبال رو تماشا میکردیم , و یه عالمه سفرهای تفریحی میرفتیم. پدرم هرکاری میتونست میکرد تا یه پدر عادی باشه. تو حیاط پشتی یه جایگاه واسه خودش درست کرده بود تا موقع بازی بیسبال بتونه توپ رو برای ما پرتاب کنه. وقتی میرفتیم ساحل از نجات غریقها خواهش میکرد تا وسطهای اقیانوس ببرنش، و اینجوری اون هم میتونست بیاد توی آب.