- Published on
در گذشته یک مادر سنتی بودم
- Authors
“من دانشجوی دکتری هستم. همسرم ازم حمایت میکنه اما خانوادهام با این موضوع مخالفن. اونها خیلی سنتی هستن، فکر میکنن من باید بگذارم همسرم کار کنه و خودم تو خونه بمونم و بچهداری کنم. اونها فقط دلشون میخواد من راحت باشم. تمام عمرم جوری ترتیب همه چیز رو دادن که من تو آسایش باشم. اما من دوست دارم کارهای سخت رو هم انجام بدم. نیاز دارم آسایش کمتری داشته باشم تا بتونم رشد کنم. تو چند سال گذشته من یه مادر سنتی بودم. همهی روزها شبیه هم بود. احساس پیشرفت و نوآوری نمیکردم. احساس شکست میکردم. اما مدام به خودم میگفتم که بچهام به من وابستهاس. به خودم میگفتم نمیتونم پسرمو تنها بگذارم. اما در حقیقت، این من بودم که به پسرم وابسته بودم. اینجوری نبود که نتونم تنهاش بگذارم، واقعیتش این بود که نمیدونستم اگه تنهاش بذارم بعدش چیکار کنم.” (هنگکنگ)