“وقتی شوروی به افغانستان حمله کرد، پدر و مادرم تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودن. پدرم فیزیک خونده بود و مادرم مهندسی. اما بخاطر شدت گرفتن جنگ هیچکدوم نتونستن کار پیدا کنن. این خطر وجود داشت که پدرم رو بفرستن جنگ، به همین خاطر اونها از مرز رد شدن و […]
Category: زندگی پارسی زبانان
از افغانستان تا دانمارک ..
“شروع زندگی من دریکی از محروم ترین نقاط کره خاکی رقم خورد. جایی که خبری از امکانات، درس، رفاه و آسایش به چشم نمیخورد ولی گویی که تقدیر چیزی دیگری میخواست. در 5-6 سالگی همراه خانواده مهاجر شدیم و رفتیم به پاکستان. مدتی رو اونجا سپری کردیم و بعد تصمیم […]
باهوش بودن، همیشه خوب نیست !
از همه ما بهتر و حتی باهوش تر بود. حداقل ما اینطور فکر میکردیم. تا اینکه اون نامه لعنتی رو نوشت. ما چند نوجوون همسایه بودیم که تقریباً هر روز دو ساعتی رو به فوتبال گل کوچیک با دروازه های آهنی نیم متری و بعد گپ زدن و خنده های […]
رویای یک دندانپزشک
“یه تصوير مبهم از روزی كه تو اسباببازی فروشی اينا رو انتخاب كردم يادمه، ولی ذوق باز كردنشون و بعد هر روز بازی كردن باهاشون رو خیلی خوب بخاطر دارم . چیز دیگهای که بیشتر تو خاطرم مونده روزی هست كه بعد از مهدكودك خالم بهم گفت: ‘ندا بزرگ شدی […]
نتیجه ی صبوری هایم را گرفتم ..
“سال 1376 وقتی تازه شونزده سالم بود به عقد پسر عمهام دراومدم. دوسال بعدش هم ازدواج کردیم. بعد از یکسال باردار شدم ولی تو ماه چهارم بچهام بدون هیچ دلیلی سقط شد. چند ماه بعد دوباره باردار شدم. آلودگی هوای محل زندگیمون باعث شد آلرژی شدیدی بگیرم و به همین […]
عشق خواهری، مهر مادری ..
“خواهرم شش سال از من بزرگتر بود ولی دیرتر از من ازدواج کرد، حدود ده سال هم طول کشید تا بچه دار بشه. وقتی پسرش یازده سالش شد، شوهر خواهرم فوت کرد. بعد از یه مدت خواهرم بدن دردهای شدیدی پیدا کرد، و هیچ دکتری بیماریش رو تشخیص نمیداد.بالاخره بعد […]