“پدر و مادرم از ویتنام اومده بودن اینجا و پناهنده شده بودن. مدت کوتاهی بعد از بدنیا اومدن من، مادرم بعنوان خدمتکار تو یه خونه مشغول بکار شد. اما نمیتونست تحمل کنه که منو پیش پرستار بذاره. به همین خاطر بعد از فقط ۳ روز تصمیم گرفت کارش رو ول […]
Category: آدمهایی از نیویورک
ام اس ، پدرم رو از ما نگرفت
“یادمه که پدرم نمیتونست بدود. اما من فکر میکردم هیچ پدری نمیتونه بدود، بنابراین برام عجیب نبود. تا اینکه یه روز که برای صبحانه اومده بود مدرسه، زمین خورد، و فردا صبحش رفتیم عصا براش خریدیم. اما حتی وقتی مجبور شد رو ویلچر بشینه، باز هم ام اس داشتنش تاثیر […]
مادر باش،حتی برای یک دقیقه!
“تو دوران بارداریم همه چیز عالی بود تا اینکه ‘هادسون‘ ۱۰ هفته زودتر از موعد و درحالیکه هنوز برای اومدن به این دنیا آماده نبود متولد شد. قبل از اینکه حتی بتونم ببینمش ازم جداش کردن و ۶۷ روز تو اِن آی سی یو-NICU نگهش داشتن. همسرم، نیک، نمیتونست کارش […]
نویسنده داستان هایی مهمتر از خودم شدم
“اون اولین کسی بود که اسم منو بصورت کامل صدا میکرد. حتی خانواده ام هم اسم مستعار منو صدا میکردن ‘صِفی.’ اما خانم هارت همیشه میگفت: ‘صِفورا وُلدو.’ وقتی آدم کلاس دوم باشه این موضوع خیلی براش اهمیت داره. برای اولین بار فکر کردم که: ‘ صفورا ولدو کیه؟’ یه […]
خواهر بزرگ داشتن و مزیت هایش
“اونها یه زن و شوهر مسن اهل ایالت لوئیزیانا بودن. اما زنگ خطرهای زیادی درموردشون وجود داشت، مثلاً اینکه تو ایالت خودشون برای قبول فرزندخوندگی تایید نشده بودن.اما پیدا کردن یه خونه برای من و خواهر بزرگ ترم سخت بود. دو سال بود که تو پرورشگاه نگهداری میشدیم، بنابراین موسسه […]
برادرم ناشنوایی ام را کمرنگ می کرد
“پدر و مادرم چیز زیادی راجع به ناشنوایی نمیدونستن. اونها جوان بودن و داشتن خودشون رو با شرایط زندگی تو آمریکا وفق میدادن. به سختی میتونستن انگلیسی حرف بزنن، بنابراین راهی برای حمایت کردن از من نداشتن. اولین سمعکم رو وقتی دبستان رفتم، گرفتم. استفاده از سمعک خیلی بهم کمک […]
هالووین و شروع تنهایی من
“یه کم بخاطر تنهایی ‘شانون‘ نگران بودم. همیشه خجالتی بود. هیچوقت مثل اون دوتا بچهی دیگه ام گروه دوستانه نداشت، لیدرِ تشویق گر نبود و ورزش هم نمیکرد. هیچوقت زیاد بیرون نمیرفت. اما بین بچههام از همه دلسوزتر و مهربون تر بود. آدمها و حیوونها رو دوست داشت. دوست داشتنش […]
مادرم راوی داستان خودش بود
“فکر میکنم مادرم اوایل ازدواجش با یکی از همکاراش لاس زده بود. پدرم عصبانی شده بود. اما به جای اینکه ازش جدا بشه، تصمیم گرفت بدبختش کنه. اون خانواده مون رو به شهر خودش برد، جاییکه مادرم از هرچیزی که براش آشنا بود دور باشه. هرسال بدرفتاریش بیشتر میشد. مادرم […]
ثبات در زندگی رو پدرخوانده ام بوجود آورد
“از همون اول ‘کارل‘ حضور داشت، و با وجود اینکه پدر واقعیم نبود اما اسمش تو گواهی تولدم بود. اون هم معتاد بود ولی وقتی من بدنیا اومدم ترک کرد، اما مادرم ترک نکرد. تلاشش رو کرد ولی اعتیادش خیلی زیاد بود. همیشه نشئه و بیهوش بود.وقتی من ۶ سالم […]