“پدرم چند روز قبل از فوتش بالاخره بهم اجازه داد تا موهاش رو کوتاه کنم. تمام عمرش میرفت آرایشگاه و 9 دلار میداد تا موهاش رو کوتاه کنن. همیشه اصرار داشت به جای پول گرفتن باید به مشتریهام پول بدم.
اما آرایشگاهی که همیشه میرفت بخاطر شیوع کرونا تعطیل شد، به همین خاطر اجازه داد من موهاش رو کوتاه کنم و بشم آرایشگرش. لحظهی فوقالعادهای بود. چون چند روز بعدش پدرم با یه سکته ناگهانی از دنیا رفت.
اینکه با موهایی که من براش کوتاه کردم به بهشت رفت کمی بهم آرامش میده. همه پدرم رو دوست داشتن. بیشتر دوران کاریش رو بعنوان مشاور تحصیلی کار کرد، بنابراین کارش این بود که به بچهها کمک کنه تا راهشون رو تو زندگی پیدا کنن. به بچههایخودش هم همین کمک رو کرد.
همیشه میخواست ما از خودش بیشتر پیشرفت کنیم، و پیشبینی میکرد که به کالج بریم. اولش بخاطر تصمیمم برای یاد گرفتن آرایشگری ازم حمایت کرد. بهش بعنوان روشی برای درآوردن خرج تحصیلم نگاه میکرد. ولی فکر میکنم وقتی فهمید میخوام آرایشگری رو تمام وقت ادامه بدم، هیجانش کمتر شد، مخصوصاً وقتی به این نتیجه رسیدم که به مدرک کالج احتیاجی ندارم. بلافاصله تو یه سالن زیبایی درجه یک مشغول بکار شدم و خیلی هم موفق شدم.
یکی از پرمشتریترین آرایشگرهای اینجا بودم. هر چند هفته یه بار مادرم بهم سر میزد و میدید که چقدر کارم خوبه. اما پدرم هیچوقت نیومد. مادرم نیومدن پدرم رو ماستمالی میکرد و میگفت سرش شلوغه، ولی به من افتخار میکنه. اما من 6 سال اونجا کار کردم و پدرم حتی یکبار هم نیومد.
یه شب به مادرم گفتم که چقدر از این موضوع ناراحتم. یه کم مشروب خورده بودیم، بنابراین دقیق یادم نیست چی گفتم. اما چند روز بعد داشتم موهای یه مشتری رو کوتاه میکردم که دیدم پدرم وارد سالن آرایشگری شد. سالن من خیلی بزرگ بود، 3 تا بخش مختلف و 100 نفر کارمند داشت. پدرم یه مرد مکزیکی سختگیر بود، بنابراین میدونم که یکی مجبورش کرده بود.
هیچوقت اون لحظهای که داشت به سمتم میومد رو فراموش نمیکنم، یه شلوارک جین و یه تیشرت پوشیده بود و یه دسته گل هم دستش بود. منو محکم بغل کرد و گفت: ‘میجا، من بهت افتخار میکنم، و متاسفم که انقدر دیر اومدم.’ “