“پدرم اهل جایی به اسم موراکو هست که حتی دوستامم اطلاعاتی راجع بهش ندارن. یه روز کامل طول میکشه تا برسیم اونجا. موراکو یه کشور کوچیک و کم جمعیت، با خونههای کوچیک شنی هست. شبها همه جا پر از ساس میشه. مردمش خیلی مهربونن اما شما زبونشون رو نمیفهمین، و غذاهایی بهتون تعارف میکنن که نمیدونین چی هستن. اما اگر وارد فروشگاهی بشین که صاحبش یکی از دوستای پدرتون هست، گاهی وقتا بهتون یه عالمه آبنبات میدن.”
“پدرم اهل جایی به اسم موراکو هست که حتی دوستامم اطلاعاتی راجع بهش ندارن. یه روز کامل طول میکشه تا برسیم اونجا. موراکو یه کشور کوچیک و کم جمعیت، با خونههای کوچیک شنی هست. شبها همه جا پر از ساس میشه. مردمش خیلی مهربونن اما شما زبونشون رو نمیفهمین، و غذاهایی بهتون تعارف میکنن که نمیدونین چی هستن. اما اگر وارد فروشگاهی بشین که صاحبش یکی از دوستای پدرتون هست، گاهی وقتا بهتون یه عالمه آبنبات میدن.”