“پدر و مادرم عاشق همدیگه هستن. وقتی هجده سالشون بوده باهم آشنا شدن. همیشه همدیگرو بغل میکنن، میبوسن یا تو آشپزخونه باهم میرقصن. بنابراین ما تو یه خونه پر از عشق بزرگ شدیم. اما پدرم همیشه بیشتر از چیزی که وظیفهاش بوده توی خونه انجام داده. هر شب ساعت 8 میومد تو اتاقهای ما تا ظرفهای کثیف رو ببره تو آشپزخونه. صبحها انجام کارهای خونه به عهده پدرم بود. وظیفهی اون بود که ما رو بیدار کنه، برامون صبحونه درست کنه، و نهارمون رو تو کیفهامون بذاره. پاکتهای کاغذی قهوهای برمیداشت و روشون یه قلب میکشید و اسم ما رو توش مینوشت. شاید هزار تا پاکت کاغذی برامون درست کرده باشه، و روی هر کدوم یه آدمک نقاشی میکرد. مثلاً من رو میکشید که دارم تو فوتبال گل میزنم، یا میرم به یه کلاب یا تو مدرسه بازی میکنم. بعضی وقتها انگار با نقاشیهاش جوک تعریف میکرد. نقلقول از فیلمهای دیزنی رو مخصوصاً خیلی دوست داشت، بیشتر از همه شخصیت مولان.
اما ما هیچوقت بخاطر اون پاکتها خجالت نمیکشیدیم، دوستامون هم از اونها خوششون میومد. همه پدر ما رو دوست داشتن. وقتی دوست خواهرم تصمیم گرفت قناد بشه، هر چیزی درست میکرد رو پدرم تست میکرد. و وقتی دوست من تو تیم فوتبال نیمکتنشین شد، پدرم براش یه نامه نوشت تا اعتمادبهنفسش رو بهش برگردونه. اینجوری حواسش به همه بود، الان هم همینطوره، تو همهی موقعیتها. اواخر پارسال متوجه لرزش بدن پدرم شدیم، بعد متوجه شدیم موقع حرفزدن مکثهای طولانی میکنه، و داره دچار فراموشی میشه. دکترا تشخیص دادن مبتلا بهALSشده و گفتن2تا5سال دیگه بیشتر زنده نمیمونه. وقتی فهمید حتی گریه هم نکرد. اما هربار که میخواست به یکی از دوستاش یا اقوام موضوع رو بگه گریهاش میگرفت، چون میدونست این موضوع چقدر برای ما ناراحت کنندهاس. این بیماری آدم رو داغون میکنه.
خیلی سخته که ببینی کسی که دوستش داری اینجوری داره از بین میره. اون هنوز هر روز صبح میدود، و دوست داره بقیه هم اینو بدونن. اما بالاخره یه روز این هم تموم میشه. یه روز قدرت تکلم و حرکت دستاش رو هم از دست میده. میدونم از این موضوع وحشت داره، دلش نمیخواد حرکت دستاش رو از دست بده چون همیشه با دستاش عشقش رو به بقیه نشون داده. وقتی امسال برادر کوچکم از دانشگاه فارغ التحصیل شد، ما برای پدرم یه پاکت قهوهای درست کردیم. روش خودمون سه تا رو کشیدیم که پدر رو بالای سرمون، روی دستامون نگه داشتیم. و جمله مورد علاقه خودمون از کارتون مولان رو هم روش نوشتیم: ‘بهترین هدیه و افتخار ما اینکه تو پدرمون هستی.’“