“پدر و مادرم از ویتنام اومده بودن اینجا و پناهنده شده بودن. مدت کوتاهی بعد از بدنیا اومدن من، مادرم بعنوان خدمتکار تو یه خونه مشغول بکار شد. اما نمیتونست تحمل کنه که منو پیش پرستار بذاره. به همین خاطر بعد از فقط ۳ روز تصمیم گرفت کارش رو ول […]
Tag: حس خوب زندگی
ام اس ، پدرم رو از ما نگرفت
“یادمه که پدرم نمیتونست بدود. اما من فکر میکردم هیچ پدری نمیتونه بدود، بنابراین برام عجیب نبود. تا اینکه یه روز که برای صبحانه اومده بود مدرسه، زمین خورد، و فردا صبحش رفتیم عصا براش خریدیم. اما حتی وقتی مجبور شد رو ویلچر بشینه، باز هم ام اس داشتنش تاثیر […]
نویسنده داستان هایی مهمتر از خودم شدم
“اون اولین کسی بود که اسم منو بصورت کامل صدا میکرد. حتی خانواده ام هم اسم مستعار منو صدا میکردن ‘صِفی.’ اما خانم هارت همیشه میگفت: ‘صِفورا وُلدو.’ وقتی آدم کلاس دوم باشه این موضوع خیلی براش اهمیت داره. برای اولین بار فکر کردم که: ‘ صفورا ولدو کیه؟’ یه […]
مادرم راوی داستان خودش بود
“فکر میکنم مادرم اوایل ازدواجش با یکی از همکاراش لاس زده بود. پدرم عصبانی شده بود. اما به جای اینکه ازش جدا بشه، تصمیم گرفت بدبختش کنه. اون خانواده مون رو به شهر خودش برد، جاییکه مادرم از هرچیزی که براش آشنا بود دور باشه. هرسال بدرفتاریش بیشتر میشد. مادرم […]
رهایی از خانواده ، پدرم رو وابسته تر کرده بود
“پدرم هیچوقت راجع به بچگیش زیاد حرف نمیزد. میدونستم که پدر و مادرش الکلی بودن و اون وقتی هنوز سن و سالی نداشته خونه و خانواده رو رها کرده و وقتی به آمریکا رسیده فقط 20 دلار داشته. اولش تو رستوران ‘لیتل سزار‘ ظرف میشسته، بعد تو رستوران ‘دنی‘ گارسون […]
معلم و همراه زندگی من
“با تغییرهای کوچک رفتاری شروع شد. بعضی وقتها وسط حرف زدن خوابش میبرد. بعد ‘دوستای جدید’ی پیدا کرده بود که به خونمون رفت و آمد میکردن. و بعد یه روز صبح هرکاری کرد نتونست موهاش رو دم اسبی ببنده. وحشتزده به خالهام زنگ زدم، و اونموقع بود که خاله ام […]
پیانو زدن با دستان پدرم
“وسط راه از پدرم خواستم نگه داره تا یه نوشیدنی بخوریم، بعد که خواستیم راه بیوفتیم صندلی عقب نشستم تا برای برادرم کتاب بخونم و به همین دلیل نجات پیدا کردم. چون تصادف چند کیلومتر پایینتر اتفاق افتاد و جلوی ماشین ما کاملاً له شد. به اولین چیزی که فکر […]
مهربانی های مادر دوم من
“مادرم قبل از اینکه فوت کنه از پدرم خواست که دوباره عاشق بشه، بهش میگفت: ‘میخوام یه زن فوقالعاده برات پیدا کنم، که دخترهام رو دوست داشته باشه و مهمتر از اون اینکه عاشق اسکی باشه.’ همیشه با این موضوع سربهسر همدیگه میذاشتن. پدرم یه اسکی باز مطرح در سطح […]
پدرم واقعا مرد خانواده است
“هیچوقت ندیدم پدرم تو کل زندگیش کتاب بخونه. یه بار کارنامه دبیرستانش رو دیدیم، تنها نمرهای که الف گرفته بود ورزش بود. پدر و مادرش فقیر بودن. بنابراین بلافاصله بعد از تموم شدن درسش مسئول تدارکات یه فروشگاه مواد غذایی محلی شد. کارفرماهاش فهمیدن که اون حساب و کتابش خیلی […]