“یادمه که پدرم نمیتونست بدود. اما من فکر میکردم هیچ پدری نمیتونه بدود، بنابراین برام عجیب نبود. تا اینکه یه روز که برای صبحانه اومده بود مدرسه، زمین خورد، و فردا صبحش رفتیم عصا براش خریدیم. اما حتی وقتی مجبور شد رو ویلچر بشینه، باز هم ام اس داشتنش تاثیر […]
Tag: مراقبت
مادر باش،حتی برای یک دقیقه!
“تو دوران بارداریم همه چیز عالی بود تا اینکه ‘هادسون‘ ۱۰ هفته زودتر از موعد و درحالیکه هنوز برای اومدن به این دنیا آماده نبود متولد شد. قبل از اینکه حتی بتونم ببینمش ازم جداش کردن و ۶۷ روز تو اِن آی سی یو-NICU نگهش داشتن. همسرم، نیک، نمیتونست کارش […]
خواهر بزرگ داشتن و مزیت هایش
“اونها یه زن و شوهر مسن اهل ایالت لوئیزیانا بودن. اما زنگ خطرهای زیادی درموردشون وجود داشت، مثلاً اینکه تو ایالت خودشون برای قبول فرزندخوندگی تایید نشده بودن.اما پیدا کردن یه خونه برای من و خواهر بزرگ ترم سخت بود. دو سال بود که تو پرورشگاه نگهداری میشدیم، بنابراین موسسه […]
هالووین و شروع تنهایی من
“یه کم بخاطر تنهایی ‘شانون‘ نگران بودم. همیشه خجالتی بود. هیچوقت مثل اون دوتا بچهی دیگه ام گروه دوستانه نداشت، لیدرِ تشویق گر نبود و ورزش هم نمیکرد. هیچوقت زیاد بیرون نمیرفت. اما بین بچههام از همه دلسوزتر و مهربون تر بود. آدمها و حیوونها رو دوست داشت. دوست داشتنش […]
ثبات در زندگی رو پدرخوانده ام بوجود آورد
“از همون اول ‘کارل‘ حضور داشت، و با وجود اینکه پدر واقعیم نبود اما اسمش تو گواهی تولدم بود. اون هم معتاد بود ولی وقتی من بدنیا اومدم ترک کرد، اما مادرم ترک نکرد. تلاشش رو کرد ولی اعتیادش خیلی زیاد بود. همیشه نشئه و بیهوش بود.وقتی من ۶ سالم […]
معلولیت من، خواهرم رو هوشیار کرد
“یادم میاد که وقتی به کف استخر برخورد کردم احساس کردم که روحم داره از بدنم جدا میشه. تو آب غوطهور بودم و نمیتونستم حرکت کنم. تمام شب رو مشروب خورده بودیم، به همین خاطر اولش دوستام فکر کردن دارم مسخره بازی در میارم. اما بالاخره از استخر آوردنم بیرون […]
عشق خواهری، مهر مادری ..
“خواهرم شش سال از من بزرگتر بود ولی دیرتر از من ازدواج کرد، حدود ده سال هم طول کشید تا بچه دار بشه. وقتی پسرش یازده سالش شد، شوهر خواهرم فوت کرد. بعد از یه مدت خواهرم بدن دردهای شدیدی پیدا کرد، و هیچ دکتری بیماریش رو تشخیص نمیداد.بالاخره بعد […]
آلوپسی سرطان نیست
“من دوتا پسر با شرایط یکسان دارم. اما شرایط “کُنولی” بدتر بود، چون اون بزرگتره، و مجبور بود خیلی چیزها رو تنهایی درک کنه. فکر کنم اولین بار کلاس چهارم بود که بچهها تو زمین بازی ‘کچل’ صداش کردن.بعضی روزها درحالیکه گریه میکرد میومد خونه و میگفت: ‘دلم برای موهام […]
دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل ..
“وقتی سال دوم دانشگاه بودم مشکلاتم شروع شد. اولش درد زیادی داشتم، مدام بالا میاوردم و بیحال بودم. اونموقع من و بن تو یه شهر نبودیم بنابراین اون آخر هفته ها میومد پیش من تا ازم مراقبت کنه. اما هربار میومد, به این فکر میکردم که: “اون مجبور نیست اینجا […]