- Published on
من به کله گنده معروف بودم
- Authors
“وقتی دانشگاه بودم بهم میگفتن کله گنده. چون واقعاً سرم بزرگ بود. کله گنده آدم مسئولیتپذیری نبود. درحقیقت من اونموقعها هیچی برنامهای برای زندگیم نداشتم. خیلی مشروب میخوردم، تو خوابگاه مهمونیهای غیرقانونی راه مینداختم و از پلهای متروکه بالا میرفتم. یه بار استخون دنبالچهام شکست چون فکر کردم جالبه که با سورتمه از وسط یه بنر آبجو رد بشم. کارهای خطرناکم رو تا چند سال اول ازدواجم هم ادامه دادم. اما وقتی بیست و هفت سالم بود، دخترم به دنیا اومد. سه ماه بعد با دوستام رفتیم کوهنوردی، و من بدون طناب شروع کردم به بالا رفتن از یه صخره. حدود بیست و پنج متر که بالا رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم. اما پایین هم نمیتونستم بیام. انقدر ناامید شده بودم که میخواستم بپرم. اما داشتم به دخترم فکر میکردم. بالاخره به کمک دوستم تونستم بیام پایین و نجات پیدا کنم. و اون آخرین کاری بود که کلهگنده انجام داد.” شما میتوانید سایر داستان های زندگی آدمها را دنبال کنید و یا برای ارسال داستان زندگی خودتان با ما در تماس باشید.