HumansLives
Published on

مادربزرگ کروکودیلی

Authors

“ما زیاد راجع به اون اتفاق تو مراسم ختمش‌ صحبت نکردیم. کلا 30 نفر توی مراسم بودیم و هممون‌ از قبل اون داستان رو میدونستیم. ولی فقط مدال شجاعتش‌ رو روی‌ تابوتش‌ گذاشتیم. این مدال‌ دومین‌ مدال‌ پرافتخاری‌ هست که یه شهروند‌ استرالیایی‌ میتونه‌ خاطر شجاعت دریافت‌ کنه. اما باور کنید مادر من اصلا شجاع نبود. مثل اون آدمهایی که از هواپیما بیرون میپرن‌ یا از اینجور کارها‌ میکنن نبود. حتی به شدت از عنکبوت میترسید. وقتی همه چیز تموم‌ شد‌ بهمون گفت “اگر اون یه عنکبوت‌ بود خودتون‌ باید‌ خودتون‌ رو نجات‌ میدادین‌.” وقتی اون اتفاق افتاد مادرم تازه شصت سالش‌ شده بود. ما تو منطقه دورافتاده کوئینزلند‌ چادر زده بودیم. شب کاملا سیاه بود و حتی ماه هم توی آسمون‌ نبود. ساعت چهار صبح از صدای جیغ های وحشتناک از خواب پریدیم‌. من فورا تفنگم رو برداشتم و از چادر بیرون دویدم‌. همزمان مادر و پدرم هم از چادر خودشون بیرون اومدن‌ اما هیچکدوم‌ نمیتونستیم‌ ببینیم‌ چه اتفاقی‌ داره میوفته. بعد یه نفر یه چراغ قوه روشن‌ کرد و تو یه لحظه همه تونستیم‌ ببینیم. یه کروکودیل‌ چهارده فوتی‌ (حدود چهارونیم متر) پای یکی‌ از دوستانمون‌ رو گرفته‌ بود و داشت‌ سعی میکرد‌ اونو با خودش‌ ببره‌ توی اقیانوس. پدرم دوباره توی‌ چادرش‌ دوید تا یه تبر بیاره. من دستم رو به سمت تفنگم بردم اما هیچ‌ شانسی‌ برای‌ نشونه ‌گیری‌ نداشتم،‌ چون‌ مادرم‌ پریده‌ بود روی‌ اون‌ کروکودیل. کروکودیل با شدت‌ خودش‌ رو تکون‌ داد و مادرم‌ رو روی‌ زمین‌ پرت‌ کرد، بعد فورا برگشت‌ و یه تیکه بزرگ از بازوی مادرم‌ رو گاز گرفت.همون لحظه من دویدم و دوتا تیر توی سرش شلیک کردم. همه اینها تو یه چشم به هم زدن اتفاق افتاد. مادرم با هلکوپتر به بیمارستان منتقل شد و از اون روز به بعد به **مادربزرگ کروکودیلی **معروف شد. اون استیو اروین رو ملاقات کرد و چندتا مصاحبه تلویزیونی انجام داد. اوایل به نظر میرسید بخاطر اینهمه توجه خجالت میکشه اما کم کم شروع کرد به لذت بردن.**یک موزه محلی، جمجمه کروکودیل رو ترمیم کرد **و به مادرم هدیه داد. مادرم اون رو به دیوار اتاق پذیرایی، درست کنار تلویزیون آویزون کرد و تا آخر عمرش بهش دست نزد.”