- Published on
ترس از دست دادن
- Authors
“اون تومور اسم خیلی سختی داشت. اولش بهمون گفتن سه تا پنج سال طول میکشه و بیماری دردناکی نیست. ما سعی کردیم به زندگی ادامه بدیم. سعی کردیم به چیزی که ممکن بود اتفاق بیوفته فکر نکنیم، و تا جاییکه میشه نرمال برخورد کنیم. وقتی باهم بودیم اوضاع بد نبود اما لحظات تنهایی غم انگیز بود مثل وقتی به خواب میرفتیم یا بیدار میشدیم. از یک طرف تاریک و ساکت بود و آدم احساس آرامش میکرد اما از طرف دیگه همیشه حفره بزرگ ترس جلوی رومون بود. در طول روز آدم میتونه این ترس رو پنهان کنه، میتونی سر خودت رو گرم کنی، رو کار تمرکز کنی، و راجع به چیزهای دیگه فکر کنی اما وقتی این سرگرمی ها تموم میشن، شب میشه و همه جا ساکت میشه اون حفره سیاه دوباره برمیگرده. ترس از دست دادن مهمترین چیزِ زندگیت، همیشه وجود داره. اسمش “دوبروشنا” هست، به معنی “خوب”. بعضی اسمها در لهستانی خیلی واقعی هستن. اون به آدما به محض اینکه باهاشون آشنا میشه، اعتماد میکنه. دوست داره به بهترین چیزها تو دنیا اعتقاد داشته باشه. اون یه زن عاقل، بامزه و جذابه. ما شبیه به هم فکر میکنیم، اون مکمل منه. ما انقدر شبیه هم هستیم که گاهی به نظر میرسه یک نفریم.وقتی اون خونه نیست، مثلا کنفرانس داره یا هرچیزی، زندگی من از احساس خالی میشه. بیدار میشم، صبحونه درست میکنم، اگر حوصلم سربره به یه گالری یا کنسرت میرم، اما صادقانه میگم که از هیچکدوم از این کارا لذت نمیبرم. تنها لذت من وقتیه که این اتفاقات رو بعدا برای اون تعریف میکنم. من احساس میکنم هیچ چیز دیگه ای تو این دنیا وجود نداره و ما دوتا حالمون بهتر میشه.ما جاهای مختلف میریم، مکان های جدید رو میبینیم، دوستای جدید پیدا میکنیم و همه این ها فوق العاده، هوشمندانه و عاقلانه اس اما با نهایت علاقه و احترام باید بگم که همشون موقتی هستن. من بدون این ها میتونم به زندگی ادامه بدم اما بدون این زن زنده نخواهم موند.“