HumansLives
Published on

کلاس رقص

Authors

“یه برنامه تو سانفرانسیسکو بود که به مدرسه‌ها میومدن و رقص تدریس میکردن. اونها دنبال بچه‌های با‌استعداد میگشتن تا برای رفتن به مدرسه رقص بهشون بورس تحصیلی بدن. به بچه‌های کلاس سومی مدرسه ما سر زدن و به نظرم یه چیزی تو وجود من دیدن، چون درهفته دو جلسه کلاس باله رایگان برای من درنظر گرفتن. اولش من زیاد دوستش نداشتم، اما یه شب رفتم نمایش باله ‘فندق شکن’ رو دیدم و واقعاً ترغیب شدم که یه رقصنده بشم. تو یه مدرسه‌ی حرفه‌ای باله ثبت نام کردم و وقتی سیزده سالم بود، پنج روز در هفته و بعد شش روز در هفته تمرین میکردم. هرچی بزرگتر میشدیم رقابت بیشتر میشد و همه دلشون میخواست رقصنده‌ی اصلی باشن. بچه‌ها از همه جا میومدن و تو مدرسه‌ی ما ثبت نام میکردن، بعضی‌هاشون فقط رقصنده بودن، یعنی تنها کاری که میکردن این بود که فیلم آموزشی ببینن و برقصن. اما بیشتر بچه‌ها متعادل تر بودن. باله خیلی سخت و انعطاف‌ناپذیره، بنابراین وقتی فرصتی برای خوشگذرونی پیش میومد، از دستش نمیدادیم. من شروع کردم به مشروب خوردن، و مواد مصرف کردن و نمیشد این موضوع رو از بقیه مخفی کرد. همیشه دیر و خسته میرسیدم سرکلاس. درنهایت منو از دبیرستان اخراج کردن. مدرسه‌ی رقصم این قضیه رو تایید نمیکرد اما من همیشه از درس خوندن متنفرم بودم. به شخصه فکر نمیکردم موقعیتم رو از دست داده باشم. همزمان تو باله و مهمونی رفتن غرق شده بودم. وقتی بیست سالم شد از مدرسه رقص هم بیرونم کردن. میدونستم که این اتفاق میوفته، چون تو بیست سالگی آدم یا باید بره دانشگاه یا تو یه شرکت رقص استخدام بشه. اما هیچکدومش برای من امکانپذیر نبود، بنابراین همه چیز رو کلاً رها کردم. اینجوری شد که دیگه رقص رو کنار گذاشتم، اما مهمونی رفتن همچنان ادامه داشت.”