- Published on
پسرخوانده من
- Authors
“پسرِ همسرم (پسرخوانده) با ما زندگی میکنه. وقتی هجده سالش بود از اوکراین اومد اینجا. اولش خوب بود. من با خودم بیرون میبردمش و با هم وقت میگذروندیم. اما الان بیست و شش سالشه و هنوز هم با ما زندگی میکنه. مادرش همه کارهاش رو براش انجام میده. براش غذا درست میکنه، اتاقش رو تمیز میکنه، لباساش رو میشوره – فقط دستشویی نمیبرتش! اون تنها کاری که میکنه اینکه تو اتاقش میشینه و کتاب میخونه. منظورم این نیست که اون بچه بدیه، اون مشروب نمیخوره و مواد مصرف نمیکنه. اما همیشه تو خونهاس. من وقتی از سرکار میرم خونه دلم میخواد استراحت کنم، و اتفاقات روزم رو فراموش کنم. دلم نمیخواد صدای بلندش همش تو گوشم باشه، یا وقتی دارم آشپزی میکنم همش تو دست و پام باشه. قسم میخورم از قصد مدام جلوی من راه میره. حتی نمیذاره من یه دوش بگیرم. آدمهای معمولی فقط دوش میگیرن، اما پسرخوندهی من ساعتها توی حمام میمونه.” شما میتوانید سایر داستان های زندگی آدمها را دنبال کنید و یا برای ارسال داستان زندگی خودتان با ما در تماس باشید.