- Published on
این مخفی کاری رو دوست ندارم
- Authors
“فقط فکر میکنم باید عملکردم رو بهتر کنم. حتی نزدیک بازنشستگی هم نیستم. دو تا شغل دارم: مجوز راهنمای گردشگری دارم، و برای شرکتها ویدئو میسازم. اما درآمدم کافی نیست، بخاطر همین برای اداره آمار هم کار میکنم. نمیخوام این کار رو دستکم بگیرم، چون شغل عالی و مهمی هست، اما** بخاطرش خجالت میکشم**. چون من الان شصت و پنج سال دارم و مدرک کالج هم دارم و باید تا الان بازنشست میشدم یا اواخر دوران کاریم میبود. اما من حتی نزدیکش هم نیستم. فکر میکنم هنوز حتی کنترل ابتداییترین چیزها رو تو زندگیم نتونستم بهدست بگیرم: اینکه چجوری امرار معاش کنم، چجوری خونهام رو مرتب کنم و چجوری از خودم مراقبت کنم. و به همین خاطر احساس شرمندگی میکنم، احساس میکنم بالغ نشدم.همهی اینها رو خیلی وقت پیش باید یاد میگرفتم. از این میترسم که مردم نگاه ترحمآمیزی بهم داشته باشن، یا بدتر از اون، فکر کنن من بیعرضهام. به همین خاطر همه چیز رو از بقیه مخفی میکنم. حتی به همکارام هم راجع به اداره آمار چیزی نگفتم. و این چیزیه که دارم روش کار میکنم: مخفی نکردن زندگیم. چون میدونم این احساس شرم ناسالمه و درست نیست. من از نودونه درصد مردم خوششانسترم. سی و نه ساله مشروب نخوردم، سی و دو ساله بهترین همسر دنیا رو دارم و هیچی بدهی سنگینی ندارم و اوضاعم خوبه. نباید شرایطم رو از بقیه مخفی کنم، روراست بودن اوضاع رو بهتر میکنه. چون وقتی شروع کنم به حرف زدن با اطرافیانم و شرایطم رو بهشون بگم و ببینم که قضاوتم نمیکنن و هنوز دوستم دارن، این احساس خجالت از بین میره.”