- Published on
جنبش سیاسی ما
- Authors
“ما پنج سال پیش هم اعتراضات خیابونی داشتیم که هفتاد و نه روز طول کشید و نسبت به چیزی که الان داره اتفاق میوفته صلحآمیزتر بود. مرکز شهر رو اشغال کردیم و همه مسیرها رو بستیم. اونموقع احساس خوبی داشتم. شبها تو خیابون و توی یه چادر میخوابیدیم. اون بزرگترین جنبش سیاسی هنگکنگ تا اون زمان بود و من فکر میکردم قسمتی از اون جنبش هستم. احساس میکردم با همهی آدم هایی که اونجا بودن نسبت دارم. ما برای یه هدف مشترک مبارزه میکردیم، و به نظر میرسید میتونیم آینده رو تغییر بدیم. اما درنهایت بعضی از رهبرهامون دستگیر شدن و اون حرکت سیاسی از بین رفت. دیگه اعتراض بزرگی صورت نگرفت، هیچی. احساس تنهایی میکردم. انگار دموکراسی برای هیچکس مهم نبود. و حالا بعد از این همه سال دوباره اعتراضات شکل گرفته. اما من تغییر کردم، احساس میکنم پیر و شبیه پدر و مادرم شدم. وقتی اخبار جدید رو گوشیم ارسال میشه، عصبی و نگران میشم. از خودم میپرسم: ‘الان باید برم اونجا؟ همین الان؟’ اما درعین حال دلم نمیخواد دستگیر بشم. به ریسکش نمیارزه. مسیر مشخصه. آزادیهای ما محدود میشه و دولت تغییری نمیکنه. تنها تصمیم منطقی اینه که از اینجا بریم. اما بعد از خودم میپرسم: ‘من منطقی ام؟ یا ترسو؟’ (هنگکنگ) شما میتوانید سایر داستان های زندگی آدمها را دنبال کنید و یا برای ارسال داستان زندگی خودتان با ما در تماس باشید.