HumansLives
Published on

رویای یک دندانپزشک

Authors

“یه تصوير مبهم از روزی كه تو اسباب‌بازی فروشی اينا رو انتخاب كردم يادمه، ولی ذوق باز كردنشون‌ و بعد هر روز بازی كردن باهاشون رو خیلی خوب بخاطر دارم . چیز دیگه‌ای که بیشتر تو خاطرم مونده روزی هست كه بعد از مهدكودك خالم بهم گفت: ‘ندا بزرگ شدی دندانپزشک شو، دندانپزشک ها پولدارن!’ اما من تو انشای۱۰سالگی که موضوعش‌ بود: ‘در آينده ميخواهيد چه كاره شويد؟’ نوشتم ميخوام اولين زن رئيس‌جمهور تو ايران بشم. قبل از نوشتنش از مامانم پرسيده‌ بودم بالاترينِ بالاترين آدم تو ايران كيه؟ مامانم گفت: ‘رهبر.’ گفتم: ‘پس ميخوام رهبر بشم، ‘ مامانم گفت: ‘نميشه!’ گفتم خوب بعد از رهبر كيه؟ من همون ميشم، نوشتم میخوام رئیس‌جمهور بشم. روز بعدی که خوب یادم مونده روزی بود که سر كلاس بخوانيم و بنويسيم معلممون اومد گفت: ‘ندا تيزهوشان قبول شده.’ و بعدش ديگه تنها چيزی كه يادم مياد فقط درس و درس و درس!

كلاس‌های كنكور روزهای جمعه تا ساعت١٠:٣٠ شب و آهنگ ديوونه آرمين 2fam كه موقع استراحت گوش ميدادم و حس شاخ بودن بهم دست ميداد. خلاصه گذشت و گذشت و چشم باز كردم ديدم با چندكيلو اضافه وزن و با چشم‌های گريون دارم از جلسه‌ی كنكور تجربی ميام بيرون. همون سال قبول شدم و روز اول با تغذيه، كوله پشتی، جامدادی و دفتر رفتم دانشگاه. به محض اینکه وارد شدم رفتم پيش نگهبان دانشكده که يه آقای کم‌ مو و يه ‌كم تپل بود. گفتم: ‘سلام، من دندانپزشكی هستم كلاسم كجاس؟’ اونم فقط بهم خنديد، جوابی بهم نداد. و۶سال با همه‌ی روزهای خوب و بدش مثل برق و باد گذشت. یکم دی ماه١٣٩٩اولين مهرم رو گرفتم. حالا ابتدای يه راه طولانی و نامعلوم ايستادم. ولی اينو ميدونم كه همون کسی كه تا اين جا قدم به قدم و لحظه لحظه با ما بوده، ازين به بعد هم تنهامون نميذاره.” ۱۳۹۹.۱۰.۰۵