- Published on
نتیجه ی صبوری هایم را گرفتم ..
- Authors
“سال 1376 وقتی تازه شونزده سالم بود به عقد پسر عمهام دراومدم. دوسال بعدش هم ازدواج کردیم. بعد از یکسال باردار شدم ولی تو ماه چهارم بچهام بدون هیچ دلیلی سقط شد. چند ماه بعد دوباره باردار شدم. آلودگی هوای محل زندگیمون باعث شد آلرژی شدیدی بگیرم و به همین خاطر تصمیم گرفتم دوران بارداریم رو خونه پدرم تو شهرستان بگذرونم. همهچیز خوب بود تا اینکه ماه هفتم وقتی برای چکاپ رفتم درمانگاه، بهم گفتن بچه توی رحم خفه شده و اینجوری شد که دومین بچهام رو هم از دست دادم. یه مدت بعد دوباره باردار شدم. دوران بارداری خیلی سختی داشتم و مشکلات زیادی برام پیش اومد، اما بالاخره بعد از نه ماه استراحت مطلق، دخترم به دنیا اومد. اونموقع تازه بیست سال داشتم. دخترم دقیقاً سیزده روزه بود که به زردیِغیرمستقیم مبتلا شد و به تشخیص دکترش، وقتی چهل روز داشت عمل شد. روزهای خیلی بدی را گذروندم. ولی خوشبختانه عمل موفقیتآمیز بود و دخترم خوب شد. بعد از اون همیشه دوست داشتم دوباره بچهدار بشم اما میترسیدم. از دوران سخت بارداری و از اینکه بچهی دومم هم با همون مشکل بچهی اولم بدنیا بیاد. اما نهایتاً بعد از چهارده سال دوباره باردار شدم، که باز هم بچهام سقط شد. دیگه تصمیم گرفتم به بچه فکر نکنم و قیدش رو زدم. چند ماه بعد از این تصمیم، معده درد خیلی شدیدی گرفتم. اما وقتی رفتم سونوگرافی، بهم گفتن سه ماهه باردارم. خوشبختانه دوران بارداری خیلی راحتی داشتم، و دختر دومم وقتی بدنیا اومد کاملا سالم بود و هیچ مشکلی نداشت. الان سی و هشت سال دارم، و یه دختر هیجده ساله و یه دختر ده ماهه دارم، که بخاطرشون خدا رو شکر میکنم.”۱۳۹۹.۰۹.۲۸