- Published on
تصویری از حقیقت زندگی
- Authors
“در تمام طول عمرم همیشه خودم مسئولیت زندگیم رو به عهده گرفتم. وقتی هنوز خیلی کوچیک بودم پدرم رو از دست دادم، بنابراین زندگی نرمال و ثابتی نداشتم. من ده جای مختلف زندگی کردم. به همین خاطر از سن کم تصمیم گرفتم زندگیم رو تغییر بدم. از تواناییها و استعدادم کمک گرفتم تا بتونم به ثبات برسم. دانشگاه رفتم و وقتی سی سالم شدم تصمیم گرفتم برای اینکه رئیس جمهور آفریقای جنوبی بشم برنامهریزی کنم. احساس میکردم سرنوشتم اینکه بهترین چیزها رو بدست بیارم. اما بیشتر از همه دلم میخواست یه مادر فوقالعاده باشم. برای یه مدت طولانی همه چیز طبق برنامهام پیش میرفت. اما پارسال حامله شدم. من و نامزدم تازه شغل پیدا کرده بودیم و فقط چند ماه بود که باهم آشنا شده بودیم.بنابراین تصمیم گرفتیم وقتی شرایطمون روبراه شد بچه دار بشیم، و من بچه رو سقط کردم. و دقیقاً از همون موقع همهچیز خراب شد. رابطمون تموم شد. یه مدت طولانی بیکار موندم. یه عمر تونسته بودم به همهی اهدافم برسم اما یدفعه همه چیز بهم ریخت. من آمادگی ضربه روحی بعد از سقط رو نداشتم. معتقد بودم تصمیم اشتباهی گرفتم. همیشه دلم میخواست یه مادر فوق العاده باشم اما وقتش که رسیده بود جا زده بودم. افسرده شدم و تا مدتها نمیتونستم با این موضوع کنار بیام. اما آیهای از ارمیا نبی هست که میگه، از وقتی داخل رحم مادر هستیم خدا سرنوشت ما رو میدونه. و چه یه روز یا یه ماه زندگی کنیم و چه اصلاً به دنیای نیایم، هر زندگی یه هدفی داره. پس شاید زندگی اون بچه هم یه هدفی داشت. اون همهی دستاوردها و اهداف منو متوقف کرد و مجبورم کرد به حقیقت زندگی فکر کنم. من تمام اشتباهات و اتفاقات غیر منتظرهی زندگیم رو پذیرفتم. و همونجا بود که تونستم ازشون درس بگیرم. تو تاریخی که قراربود زایمان کنم، بهترین دوستم منو به یه استخر آبگرم برد و یه حرفی بهم زد که حالم رو بهتر کرد. اون گفت: ‘هر مادری یه حس غریزی داره. تو کاری رو انجام دادی که به نظرت برای بچهات بهتر بود. شاید حاملگیت تموم نشه، بلکه تو اونو تا زمانی که آماده بشی به تعویق انداختی.'” (ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی)2018.10.31