- Published on
معلول بودن برای پدرم پایان زندگی نبود
- Authors
“امکان داشت حتی تا امروز هم درخواست فرزندخوندگی من تایید نشه. اما مادرم یه نامه برای دولت چین نوشت و توضیح داد که یه فرد با شرایط معلول بودن هم میتونه پدر خوبی باشه، و درخواست تایید شد.تمام عمرم میدونستم چه اتفاقی افتاده. پدرم 24 سالش بوده که تصادف وحشتناکی با ماشین میکنه و مادرم وقتی پرستار آی سی یو بوده باهاش آشنا میشه.** مادرم میگه اولین چیزی که در مورد پدرم بهش توجه کرده آرامشش بوده.** بیشتر بیمارهایی که میفهمیدن دیگه نمیتونن راه برن شروع به گریه میکردن، اما پدرم فقط سکوت کرده بود. تمام زندگیش همینطور بود، خیلی آروم و متین.** پدری کردنش هم همینجوری بود ‘کنار مینشست و نگاه میکرد.’** انتخاب دیگهای نداشت. فقط میتونست با حرفهاش نصیحتم کنه. وقتی باید شروع به راه رفتن میکردم، فقط گفت: ‘بلند شو پرنسس.’ منم همین کار رو کردم. با توضیح دادن راجع به فیزیک دوچرخه، بهم یاد داد چجوری دوچرخه سواری کنم. بعدها مشکلات من پیچیدهتر شدن، اما اون همیشه به همین روش بهم کمک میکرد. اگر بخاطر یه امتحان استرس میگرفتم، یه دلار باهام شرط میبست که اون امتحان رو پاس میکنم. این به یه قرار بین ما تبدیل شد. هربار که من دچار شک و تردید میشم اون باهام یه دلار شرط میبست که موفق میشم. وقتی اضطراب من بیشتر شد، پدرم شروع کرد به خوندن کتابهای روانشناسی، و به من تو کنترل کردنش راهکار میداد. مثلا بهم میگفت: ‘داری به بدترین اتفاق ممکن فکر میکنی؟ تا حالا شده یه درس رو بیوفتی؟ از کجا میدونی این بار فرق داره؟’ از اینکه انقدر احساساتی بودم متنفر بودم.