HumansLives
Published on

انسانیت در حادثه ی نسل کشی روآندا

Authors

“پدر من مهندس بااستعدادی بود. اون میتونست هر نوع کامیونی رو تعمیر کنه و درآمدش رو برای افراد فقیر خرج میکرد. هزینه‌های تحصیل و درمان همسایه‌ها رو همیشه پرداخت میکرد. مادرم آدم‌های فقیر رو میاورد سر میز غذای ما و بهمون میگفت باید گوشت‌های توی بشقابمون رو به اونها بدیم. اون میگفت اینجور آدم‌ها به ندرت شانس اینو پیدا میکنن که غذای خوب بخورن. هم پدرم و هم مادرم مذهبی بودن. اما همیشه به ما یاد میدادن که: ‘اول انسانیت. چیزهای دیگه در اولویت بعدی قرار میگیرن.’ وقت نسل کشی شروع شد، پدر و مادرم همسایه‌های توتسی‌مون رو دعوت کردن که تو خونه‌ی ما پنهان بشن. اونا هفت نفر بودن. بعضی‌هاشون زیر تخت‌ها مخفی شدن، بقیه‌شون هم توی کابینت‌های آشپزخونه. زندگی فلاکت‌باری بود و تا ماه‌ها این وضع ادامه داشت. اما ما همراه اونها دعا میخوندیم، سعی میکردیم بهشون امید بدیم و میگفتیم همه چیز تحت اختیار خداوند هست. شب‌ها بهشون لباس مسلمون‌ها رو میدادیم تا بپوشن و بتونن برن تو حیاط پشتی از هوای تازه استفاده کنن. همسایه‌هامون به ما مشکوک شده بودن چون پرده‌ها رو همیشه می‌کِشیدیم. خواب راحت نداشتیم چون میدونستیم مجازات مخفی کردن توتسی‌ها مرگه. اما همه‌ی اون هفت نفری که تو خونه ما پنهان شدن نجات پیدا کردن. متاسفانه پدر و مادر من چند سال پیش از دنیا رفتن، بنابراین مجبور شدم من به جای اونها داستانشون رو تعریف کنم. اسم‌هاشون ماکامونسی آدها و گاسانو جوما بود. اون‌ها برای انسانیت و عشق بیش از هر چیز دیگه‌ای ارزش قائل بودن.” (کیگالی، روآندا)