- Published on
مسیر اشتباهی رو انتخاب کردم
- Authors
“وقتی نوجوان بودم پدرم ما رو از کنگو آورد اینجا. من در این مورد حق انتخابی نداشتم. هیچکس رو نمیشناختم، بلد نبودم انگلیسی حرف بزنم و یه مدت دچار بحران هویت شده بودم. فکر میکردم پوستم زیادی تیرهاس و هیکلم خیلی عضلانیه.بقیه بچهها بهم میگفتن من شبیه پسرا هستم و خیلی بهم زور میگفتن. هیچ دوستی نداشتم و افسرده شده بودم. تا اینکه یه آخر هفته، تو خونه یکی از پسرا مهمونی دعوت شدم. خیلی هیجان داشتم برای رفتن ولی نمیدونستم مسیرم اشتباه هست. وقتی رفتم دیدم همه اونجا مست بودن. همه داشتن ماری جوانا میکشیدن و وقتی نوبت من شد، اون پسر بهم گفت: ‘بهم اعتماد کن، ازش خوشت میاد.’به همین خاطر منم امتحانش کردم و واقعاً هم خوشم اومد. دیگه اینکه، من همیشه آخر هفتهها میرفتم بیرون. شروع کردم به مشروب خوردن، اونم خیلی زیاد. همیشه مست بودم. نمرههام افت کرده بود، اما خونسردتر شده بودم. دیگه تنها نبودم، با آدمهای باحال میگشتم. هممون به همدیگه مواد مخدر میدادیم، بنابراین خیلی راحت بود که عواقب کارهامون رو نادیده بگیریم. اما هربار دوباره تنها میشدم، احساس میکردم دیگه خودم رو نمیشناسم.مسیر اشتباهی رو پیش گرفته بودم، من اونجوری تربیت نشده بودم. باید در مورد چیزایی که بهم احساس خوشبختی میداد صادق میبودم: شعر نوشتن، کتاب خوندن، و بعضی وقتا تنها بودن. مهمونی رفتن رو رها کردم. وقتم رو حروم نمیکردم دیگه.چند شب پیش رفتم سراغ چندتا از دوستای قدیمیام، اونا از دستم عصبانی بودن چون چند وقت ازم خبری نداشتن. بهم گفتن جوری برخورد میکردم انگار از بقیه برترم. اما اینجوری نبود. من فقط تو مرحلهی متفاوتی از زندگیم بودم.”(ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی)