- Published on
تحت هر شرایطی دوستت دارم ..
- Authors
“به عنوان یه پسر دبیرستانی، این بدترین اسمی بود که بقیه میتونستن روی من بذارن. به جاش میشد بگن ‘احمق’ یا ‘چیزی که ما دوست نداریم.’ چه سر کلاس ریاضی و چه تو کلاس ورزشی اسمم ‘گی’ بود. پس من با این حس بزرگ شدم که، اگه مردم بفهمن من واقعا گی هستم، در نظرشون حال بهم زن و دوست نداشتنی میشم. و این در مورد خانوادهام هم صادق بود. والدینم هیچوقت تو خونه راجع به تمایلات جنسی حرف نمیزدن. معدود سوالایی که ازم میپرسیدن، نشون میداد که فکر میکردن من به جنس مخالف علاقه دارم، مثلا میپرسیدن: ‘از هیچکدوم از دخترای کلاستون خوشت نمیاد؟’ اما بیشتر مواقع هم چیزی نمیگفتن، و از بعضی جهات سکوتشون بدتر بود. چون به این معنی بود که این موضوع آنقدر تابو و ممنوع هست که نمیشه راجع بهش سر میز شام صحبت کرد. والدین من روشنفکر بودن، اجازه میدادن من هرچیزی دلم میخواد مطالعه کنم، منو به دیدن فیلم های مثبت هفده میبردن، و حتی با هم راجع به آدمکشها و تروریستها حرف میزدیم، اما راجع به اون موضوع نمیتونستیم صحبت کنیم. بنابراین من مثل یه راز نگهش داشتم. تا وقتی که هفده سالم شد و خواهرم دفترچه خاطراتم رو خوند و به مادرم گفت که چی فهمیده. احساس ناتوانی میکردم، گیر افتاده بودم. ازشون خواهش کردم اجازه بدن موضوع رو به پدرم بگم. اون مربی تیمهای ورزشی ما بود، منو تشویق میکرد فیلمهای اکشن ببینم و کاتالوگهای ویکتوریا سیکرت رو بهم نشون میداد. بنابراین من بیشترین ترس رو از عکسالعمل اون داشتم. ساعت 3 صبح رفتم تو اتاقش و بیدارش کردم. حتی نمیتونستم کلمات رو به زبون بیارم. پرسیدم: ‘دوستم سین رو یادته؟ اون دیگه اینجا نیومد چون من بهش گفتم که بهش علاقه دارم.’ اتفاقی که بعدش افتاد یه جورایی مبهمه. اما یادمه پدرم منو بغل کرده بود و بهم میگفت همونجوری که هستم دوستم داره. خیلی لحظه زیبایی بود اما صبح روز بعد حتی نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم. سعی کردم دزدکی از در گاراژ برم بیرون، اما اون از بالای پلهها صدام کرد و گفت: ‘چیزی که دیشب بهت گفتم سرجاشه.’