- Published on
اتفاقی با پایانی خوش
- Authors
“تکنسین سونوگرافی خیلی زود بهمون گفت که بچه دختره. اما بعد مکث کرد و بالاخره ازمون خواست به یه اتاق دیگه بریم. دکترمون خیلی با ملایمت خبر رو بهمون داد. اما بعد ما رو فرستاد پیش یه متخصص که خیلی هم باملاحظه نبود. اونا بهمون گفتن: ‘بچه به اندازه کافی رشد نکرده، و ما باید بدونیم شما در مورد ادامه بارداریتون چه تصمیمی دارید.’ موقعیت عجیبی بود. من به تصمیم خودم شک نداشتم، اما همزمان میتونستم با زنهایی که هیچ انتخابی نداشتن همدردی کنم. چون در اون لحظه نمیدونستم میتونم نیازهای بچهام رو برآورده کنم یا نه. تو پزشکی به این شرایط میگن ‘ ناهنجاری اسکلتی’ . استخوانهاش اونجوری که باید رشد نمیکردن و این ممکن بود منجر به مرگش بشه. من معمولا آدم درونگرایی هستم، اما این شرایط فرق داشت. اهمیت نمیدادم چند نفر از موضوع باخبرن. مردم حلقههای دعا و گروه های فیسبوکی تشکیل دادن. دوستام بدون اینکه به من بگن دورهم جمع میشدن و برامون دعا میخوندن. ما نامههای زیادی دریافت میکردیم: از اقوامی که خارج از کشور بودن، آدمهایی که ارتباطمون باهاشون قطع شده بود و آدمهایی که هیچوقت ندیده بودیمشون. همه این نامهها رو به دیوار حمام میچسبوندیم تا جاییکه کل دیوار پر شد. “