- Published on
دلم برای بچگی هام تنگ شده
- Authors
“تو فامیل همه باهم دعوا دارن، غیر از من. عموم با بقیه دعوا داره. عمهام با مادربزرگم قهره. و مادربزرگم با هیچکس حرف نمیزنه، میگه امسال کسی نیومده بهم سر بزنه. جشن کریسمس هم کنسل شده. فکر میکنم همیشه اوضاع همینجوری بوده. ولی الان همه به اندازه کافی بزرگ شدن، و مجبور نیستن به خاطر بچههاشون حفظ ظاهر کنن و همه چیز رو بروز میدن. دلم برای بیخیالی بچگی تنگ شده. وقتی همه باهم میرفتیم کلیسا، یه شام مفصل درست میکردیم، دورهم جمع میشدیم و داستانهای پولار اکسپرس رو میخوندیم و من متوجه نمیشدم که بزرگترا بیشتر از اینکه با هم صحبت کنن، با بچهها حرف میزنن.”