- Published on
همه چیز رو برای تو قربانی کردم!
- Authors
“دو ساله با مادرم قهرم. حتی یادم نمیادم چی باعث شد این اتفاق بیوفته. کریسمس بود، داشتیم راجع به یه موضوع احمقانه بحث میکردیم که بحث بالا گرفت. بعد راجع به گذشته دعوا کردیم. اون تو سنی هست که خاطره جدیدی نمیسازه، به همین دلیل تو گذشته زندگی میکنه و خاطرات گذشته رو خیلی بزرگ میکنه. فکر میکنم این چیز بدی نیست. ولی اون خاطرات تلخ رو نادیده میگیره، که این ناامیدکنندهاس. هم پدرم و هم مادرم همیشه به خاطرات گذشتهشون چسبیدهان. به مشکلات خودشون، که هیچوقت هم راجع به من نبودن. میدونم خودخواهی به نظر میاد، اما بچهها خودخواهن. آدم باید خودخواه باشه تا بتونه زندگی رو ادامه بده. اونا هیچوقت منو تایید یا تشویق نکردن، و هیچوقت احساس نکردم بهم افتخار میکنن. حتی تو جشن دانشآموختگی من شرکت نکردن. خیلی زمان برد تا با این موضوع کنار بیام و احساس ارزشمندی کنم. و حالا بعد از اینهمه سال، این داستانیه که مادرم تعریف میکنه: ‘من همه کار برای تو کردم، همه چیز رو قربانی کردم، دوران بچگی تو، دوران خوبی بود.’ یه جوری اینا رو میگه انگار من باید بابتشون قدردان و ممنون باشم. و بیشتر از همه این منو عصبانی میکنه، که اینا رو جوری میگه انگار منظورش اینکه من بابتشون بهش بدهکارم.” (برلین، آلمان) شما میتوانید سایر داستان های زندگی آدمها را دنبال کنید و یا برای ارسال داستان زندگی خودتان با ما در تماس باشید.