HumansLives
Published on

من هنوز به همسرم احتیاج داشتم

Authors

“زمان‌هایی بود که امیدوار می‌شدیم. یه بار یه داروی آزمایشی رو استفاده کرد که به شکل معجزه‌آسایی سرطانش رو از بین برد. اما برخلاف نوسانات روحیش، اون فقط شانزده ماه زنده موند، دقیقاً همونجوری که پزشکاش از اول پیش‌بینی کرده بودن. هر سه تا بچه مون الان دبیرستانی هستن. هیچ‌ چیز ثابت نیست. انگار دوباره بیست ساله شدم اما دیگه هیچ هیجانی ندارم. تنها کاری که تونستم انجام بدم این بوده که متوقف نشم. نمیتونستم جلوی مرگ همسرم رو بگیرم، اما میخوام مطمئن بشم که بچه‌هام تو بقیه‌ی قسمت‌های زندگی‌شون آسیب نبینن. ما هنوز با دوستامون دور هم جمع میشیم، و برنامه‌هایی برای خودمون داریم. روز پدر برای خودمون بلیط گرون قیمت ‘برنامه برودوی’ رو خریدم. بعدش هم به دیدن مسابقات اسب‌سواری رفتیم که کار مورد علاقه همسرم بود. هنوز تکالیف مدرسه رو انجام میدیم، و فرم‌های درخواست پذیرش کالج رو پرمیکنیم. بنابراین من فرصت غصه خوردن ندارم. مردم فکر میکنن حالم بهتر شده. اما صادقانه بگم، زندگی دیگه خوب نیست. همه‌چیز خیلی ناعادلانه‌اس. همه‌چیز با یه صدای گوشخراش متوقف میشه، درحالیکه تو هنوز کارت باهاش تموم نشده. من هنوز به همسرم احتیاج داشتم، بچه‌هام هنوز به پدرشون احتیاج داشتن. بنابراین دیگه چیزی برای من هیجان‌انگیز نیست. اما هنوز هم برای کریسمس خونه رو تزئین میکنم و هنوز هم تو ماه ژوئن به دیزنی‌لند میریم. چون هیچوقت دلم نمیخواد بچه‌هام فکر کنن بودنشون برای من کافی نیست. مدت کمی بعد از فوت همسرم، پسرم دید که من دارم گریه میکنم، پرسید: ‘ما برای خوشحال کردن تو کافی نیستیم؟’ این جمله قلب منو شکست. تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت نذارم یه همچین حسی بهشون دست بده.”