- Published on
به این فکر میکنم خودم رو بُکشم ..
- Authors
” من تو غنا کاور گوشی میفروختم، اما سود چندانی نداشت. بنابراین به آفریقای جنوبی اومدم تا شاید بتونم زندگیم رو عوض کنم. سعی کردم کارم رو به خیاطی تغییر بدم. خیاطی بلد بودم، به همین خاطر تصمیم گرفتم امتحانش کنم. اما اوضاع بدتر از قبل شده. بعضی روزها حتی یه مشتری هم ندارم. الان سه ساله که این شغل رو دارم و نمیدونم چرا هنوز دارم تلاش میکنم. تا الان باید ازدواج کرده باشم، و خونه و زندگی و بچه داشته باشم. اما هیچ چیز ندارم. چجوری میتونم با کسی آشنا بشم وقتی حتی از پس مخارج خودم برنمیام؟ تازگیها عاشق یه دختر شدم. اون همین اطراف غذا میفروشه. ما شبانه روز با هم بودیم و تمام کارهامون رو باهم انجام میدادیم. اون همیشه لبخند میزد و منو میبوسید. من پول زیادی ندارم اما همون قدری رو که دارم برای اون خرج میکردم. بعد یه روز عصر اومد خونهی من و دید هیچی ندارم. نه رادیو، نه تلویزیون و نه هیچ چیز دیگهای. وانمود کرد مشکلی با این موضوع نداره و ناراحت نشده. اما دو هفته بعد رابطه رو تموم کرد. هیچوقت نگفت دلیل قطع ارتباطش فقر منه. اما میدونم که به خاطر بیپولی من بوده. بعضی وقتا به این فکر میکنم که خودم رو بکشم.”(ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) شما میتوانید سایر داستان های زندگی آدمها را دنبال کنید و یا برای ارسال داستان زندگی خودتان با ما در تماس باشید.