HumansLives
Published on

همه چیز از کلیسا شروع شد

Authors

“مادرم دنبال یه کلیسا میگشت، بنابراین تصادفاً یه صفحه از دفترتلفن رو باز کرد و کلیسای پنتکستال تابرناکله** رو انتخاب کرد، یه کلیسای کاملاً آفریقایی** بود. اگرچه مهاجرهای زیادی به اون کلیسا میومدن اما ما جز معدود خانواده‌های آفریقایی کلیسا بودیم.بخاطر جنگ داخلی پدرم تو لیبریا مونده بود، به همین دلیل مادرم سه تا دخترش رو دست تنها بزرگ میکرد. هیچ اقوامی دوروبرمون نداشتیم. هیچکدوم از مردم اون محله باهم نسبتی نداشتن، بنابراین تو کلیسا دور هم جمع میشدیم.

پدر هِرمان مرد خونگرمی بود، اون بعنوان مبلّغ مذهبی تو لیبریا کار کرده بود، به همین دلیل با فرهنگ ما آشنایی داشت. وقتی سخنرانی مذهبی میکرد میخندید، آواز میخوند و دست میزد. جوان‌ها رو دوست داشت. تو بقیه کلیساها بچه‌ها رو مجبور میکنن به گناهاشون اقرار کنن، اما پدرهرمان همیشه با مهربانی با ما رفتار میکرد.وقتی کوچیک بودم همیشه بهم میگفتن که خیلی حرف میزنم و سوال میپرسم و نظر میدم. بیشتر بزرگسال‌ ها باعث میشدن فکر کنم بچه‌ ام، اما پدر هرمان اینطوری نبود.وقتی نامزد انتخابات شورای مدرسه شدم برام دعا کرد، و وقتی انتخاب نشدم بهم دلداری داد. به نظرات من، حتی اگر غیرممکن به نظر میرسیدن، خیلی دقیق توجه میکرد.بهم میگفت: ‘کارا تو یه فرمانده هستی، من توانایی رهبری کردن رو تو وجودت میبینم.’ میتونید تصور کنید شنیدن این حرف تو ده سالگی چه قدرتی به آدم میده؟ این بذر رو پدر هرمان کاشت. هیچ اجباری وجود نداشت. اون هرگز منو مجبور نکرد کشیش بشم. میگفت: ‘هرچیزی که خدا توی قلبت گذاشته رو دنبال کن.‘ بهم گفت میتونم دبیرکل سازمان ملل بشم. تا وقتی رفتم کالج باهاش در تماس بودم، و بعد از فارغ‌ التحصیلی تشویقم کرد که بورسیه تحصیلی دولت لیبریا رو قبول کنم.بقیه بهم میگفتن تو آمریکا بمونم، اما پدر هرمان گفت: ‘کارا برو، از تو خواسته شده که برای کمک به کشورت برگردی.’ و الان بعنوان یکی از جوانترین معاون‌های وزیر مشغول بکارم. به متخصص‌های جوان مدیریت دولتی درس میدم.مواقعی بود که تو موقعیت شغلیم برای اینکه خود واقعیم باشم به مشکل میخوردم. حرف هایی که تو بچگی بهم میزدن رو یادم میومد: ‘تو خیلی پرشر و شوری، و خیلی سروصدا میکنی، خیلی زیاد.’ اما تو اون لحظات یه صدای دیگه هم میشنیدم. صدای پدر هرمان: ‘کارا، تو یه فرمانده هستی، من توانایی رهبری کردن رو تو وجودت میبینم.’