HumansLives
Published on

پیانو زدن با دستان پدرم

Authors

“وسط راه از پدرم خواستم نگه داره تا یه نوشیدنی بخوریم، بعد که خواستیم راه بیوفتیم صندلی عقب نشستم تا برای برادرم کتاب بخونم و به همین دلیل نجات پیدا کردم. چون تصادف چند کیلومتر پایین‌تر اتفاق افتاد و جلوی ماشین ما کاملاً له شد. به اولین چیزی که فکر کردم دستام بودن. قرار بود تو یه مسابقه پیانو شرکت کنم، بنابراین به دست‌هام نگاه کردم و دیدم که یکیشون داغون شد. منو با آمبولانس و برادرم رو با هلیکوپتر به بیمارستان اعزام کردن. اما پدرم دیگه هیچوقت به‌هوش نیومد.اون زندگی فوق‌العاده ای داشت. اسمش** ‘کاش’ بود. یه اسکی‌باز با استعداد بود که تو المپیک هم شرکت کرده بود. خلبان جت نیروی هوایی هم بود. اوه، اما اون یه پدر خوب هم بود. وقتی ازم میپرسیدن بهترین دوستت کیه میگفتم پدرم، چون خیلی بهم نزدیک بودیم. مرگش خیلی سریع اتفاق افتاد و ما نتونستیم اعضای بدنش رو اهدا کنیم. اما چشم‌ها، بافت‌ها و رباط‌های بدنش رو اهدا کردیم.

یه لیست 50 نفره از کسایی داریم که پدرم زندگیشون رو تغییر داده. تنها چیزی که مادرم برای خودش نگه داشت یه تکه از استخون‌های پدرم بود، اما یادش نیست چرا این درخواست رو کرده بود. بعد از مرگ پدرم به شدت عصبانی بودم. اما یه حس خودخواهانه‌ی نوجوانی بود. قبلش زندگیم عالی بود.حالا پدرم رو از دست داده بودم و دیگه حتی نمیتونستم پیانو بزنم. پیانو بخش مهمی از هویت من بود** و باعث میشد از استرس رها بشم. اما همه‌ی استخون‌های دست چپم خُرد شده بود، و وقتی سعی میکردم با دست راستم پیانو بزنم آخرش گریه‌ام میگرفت. عمل‌های جراحی زیادی انجام دادم. برام پلاتین گذاشتن و بعد برداشتن، اما بیفایده بود. نهایتاً دکترها بهم گفتن: ‘دستت داره از بین میره و تنها کار دیگه‌ای که میشه امتحان کرد پیوند استخوان هست.’ و همونموقع مادرم یاد استخون پدرم افتاد. وقتی استخون پدرم رو به مچ ‌دستم پیوند زدن، خون جریان پیدا کرد، دستم دوباره جون گرفت و باز تونستم پیانو بزنم.حتی الان، بعد از گذشت 17 سال و درحالیکه 4 تا بچه دارم، هنوز هم پیانو قسمت مهمی از زندگی منه، و گرچه خونمون خیلی کوچیکه اما یه پیانو داریم. تو اتاق پذیرایی یه آلبوم از عکسهای پدرم گذاشتیم.ما همیشه راجع به اون حرف میزنیم: اینکه کی بود و چه کارهایی انجام داد. دوست داشتم پدرم بچه‌هام رو میدید، اما اونها پدربزرگشون رو میشناسن، بهش میگن ‘بابا کاش.’ و ما میدونیم که بابا کاش الان یه جای دیگه‌اس، اما اون تو خونه‌ی ما هم واقعاً زنده‌اس.”