HumansLives
Published on

مهربانی های مادر دوم من

Authors

“مادرم قبل از اینکه فوت کنه از پدرم خواست که دوباره عاشق بشه، بهش میگفت: ‘میخوام یه زن فوق‌العاده برات پیدا کنم، که دخترهام رو دوست داشته باشه و مهمتر از اون اینکه عاشق اسکی باشه.’ همیشه با این موضوع سربه‌سر همدیگه میذاشتن. پدرم یه اسکی ‌باز مطرح در سطح کشور و بنابراین عاشق برف بود، اما مادرم نقطه‌ی‌ مقابلش بود. رویاش این بود که بره فلوریدا، به همین خاطر خونمون پر از دلفین و درخت‌های نارگیل بود. وقتی من سیزده سالم بود مادرم تسلیم سرطانش شد و فکر میکنم من خیلی از خاطراتش رو فراموش کرده ‌ام. اما پدرم کم نیاورد. اون داشت تنهایی دوتا دخترش رو بزرگ میکرد، ولی درعین ‌حال سر همه‌ی تمریناتش هم حاضر میشد. تمام وعده‌های غذایی که مادرم درست میکرد رو برامون درست میکرد، و همه رسم و رسوم مربوط به تعطیلات رو انجام میداد.

بیش از یکسال با هیچکس قرار نذاشت، تا اینکه توسط یکی از دوستاش تو هیئت اسکی به** ‘تریسی’** معرفی شد. تریسی یه اسکی‌باز حرفه ای بود. 9 بار تو مسابقات میشیگان اول شده بود. اما مهمتر اینکه اون هم همسرش رو از دست داده بود. شوهرش تقریباً همزمان با مادر من از دنیا رفته بود.پدرم و تریسی برای اولین قرارشون یه میز چهارنفره رزرو کردن، به افتخار همسراشون. اوایل از اینکه میدیدم پدرم داره دوباره با تریسی قرار میذاره ناراحت بودم، اما حتی ذهن چهارده ساله‌ی من هم میتونست درک کنه که پدرم خوشحالتر بود، بیشتر لبخند میزد و باز آواز میخوند.تریسی خیلی مهربون بود.** اون غم و اندوه رو درک میکرد**، بنابراین هیچ وقت کار اشتباهی انجام نمیداد. همیشه راجع به مادرمون میپرسید، و برای همه سالگردهای تولد و مرگش مراسم میگرفت. اون هیچوقت سعی نکرد خاطرات مادرمون رو از بین ببره. وقتی با هم همخونه شدیم، تریسی خونه رو با چیزهایی که ماردم دوست داشت تزئین کرد و عکس‌های خانوادگی قدیمی‌مون رو به دیوار زد. هم مادرم و هم تریسی عاشق تعطیلات بودن، بنابراین ما هر سال دوتا درخت کریسمس داشتیم. یکیش رو یا چیزهایی که مادرم دوست داشت تزئین میکردیم و یکی دیگه‌اش رو با چیزهای مورد علاقه‌ی تریسی.بالاخره سه سال پیش پدرم و تریسی، بعد از 9 سال نامزدی، با هم ازدواج کردن. سال بعدش تریسی بصورت رسمی ما رو به فرزندخوندگی پذیرفت.مراسم خیلی زیبایی بود. دقیقاً قبل از کریسمس انجامش دادیم تا بتونیم بعد تو تعطیلات جشن بگیریم. در طول مراسم تریسی خودش رو نگه ‌داشت، اما وقتی قاضی گفت: ‘از نظر قانون، مانند این است که شما این بچه‌ها را بدنیا آورده‌اید.‌’** تریسی از خوشحالی شروع کرد به گریه کردن.**“