HumansLives
Published on

زندگی کردن با آدمها زیباست نه با اشیاء

Authors

“ما همراه یه خانواده دیگه برای تعطیلات رفته بودیم کنار یه دریاچه نزدیک آرکانزاس. پدرم و دوستش رفتن تا** کریستال کوارتز‌** پیدا کنن‌. مادرها تصمیم گرفتن با قایق بچه‌ها‌ رو ببرن‌ گردش. وقتی راه افتادیم آسمون‌ صاف بود. هیچکس‌ نمیدونست‌ قراره‌ طوفان بشه‌. بعد شروع کرد به باد اومدن و دریاچه مواج‌ شد‌. یکی از دختر کوچولوها‌ افتاد تو آب. مادرم پرید تو آب و دختر رو نجات داد،** اما خودش نجات پیدا نکرد‌**. یه خاطره‌هایی‌ از اون روز دارم، اما فقط یه سری تصویر مبهم و جسته و گریخته‌ اس. یادم میاد که قایق‌ ها‌ دورِ ما جمع شده بودن، دختر کوچولو کف قایق دراز کشیده بود، من روی پای یه نفر نشسته بودم و دیوانه‌ وار گریه میکردم‌. اما من فقط ۲سال داشتم، میترسم اینا رو از خودم درآورده‌ باشم‌.

۲ تا خاطره‌ ی‌ دیگه هم از قبل از اون روز‌ دارم‌.** یه بار مادرم داشت توی حمام آماده میشد، و یه بار دیگه که داشت رانندگی میکرد و برگشت و پاهای منو لمس کرد. اما این تمام خاطراتی هست که از مادرم به یاد دارم‌، و حتی مطمئن نیستم واقعی باشن‌. آرزو میکنم کاش چیزهای بیشتری به یاد میاوردم**، یا از پدرم میخواستم ازش بیشتر برام حرف بزنه، اما نمیخواستم مسئولیتش رو بیشتر کنم. اون خیلی خسته به نظر می رسید و وقتی من ۱۹ سالم بود براثر سرطان ریه از دنیا رفت. متاسفانه تو اون سن دغدغه‌ ی‌ اصلی من شناخت پدر و مادرم‌ نبود. تنها چیزی که میدونم‌ اینکه مادرم عاشق نوشتن‌ و خیاطی بود و از زندگی کردن توی هادسون‌ نفرت داشت.‌ اما اینها‌ به‌ نظرم اشیا هستن، نه آدمها‌.نمیدونم چرا پدرم مادرم رو دوست داشتم، نمیدونم اولین بار کجا همدیگرو‌ دیدن، حتی نمیدونم سالگرد ازدواجشون‌ کِی بوده. بعضی اوقات فکر میکنم من حتی نمیدونم چرا به این دنیا اومدم. انگار ورودم‌ به این دنیا تصادفی بوده و این خیلی دردناکه‌. و همیشه زندگی کردن رو برای من سخت کرده.همیشه زندگی الانم‌ رو با زندگی‌ ای‌ که میتونستم‌ داشته باشه مقایسه‌ میکنم‌ و حسادت میکنم.‌ من به آدمی که میتونستم باشم درصورتیکه‌ مادرم‌ از اون قایق‌ بیرون نمیپرید‌ حسادت میکنم. به زندگی‌ ای‌ که میتونستم داشته باشم حسادت میکنم، درحالیکه حتی نمیدونم چجوری میتونست باشه‌. من یه فیلم از روزی که بدنیا اومدم‌ دارم. مادرم منو بغل کرده و پدرم داره فیلمبرداری‌ میکنه‌.این تنها خاطره‌ی‌ مشترکیه‌ که از پدر و مادرم‌ دارم. اونها خیلی از بدنیا اومدن‌ من خوشحالن.**این تنها دلیلی هست که بهم ثابت میکنه که خانواده دارم.**بخش خیلی کوچکی از زندگی‌ ای هست که میتونستم داشته باشم و از زندگی کردنم خوشحال باشم.”