- Published on
خونه دایره ای پدرم
- Authors
“پدرم ظاهراً تو خونه بود،هر شب باهم شام میخوردیم، اما واقعاً ‘حضور‘ نداشت. تنهایی به سفرهای طولانی مثل پرو، چین و مکزیک میرفت. وقتی هم خونه بود فقط کارهایی که اون دوست داشت رو باهم انجام میدادیم. از زبانشناسی، ریشه شناسی کلمات ومعماری لذت میبرد. همیشه میگفت خونه ها باید دایره ای ساخته بشن چون کارآمدترن. اما ما بچه بودیم و به این چیزها علاقه نداشتیم. دلمون میخواست کارتون ببینیم و بیسبال بازی کنیم، ولی پدرم تو این کارها همراهیمون نمیکرد. از روی بدجنسی نبود. اون تو اتحاد جماهیر شوروی بزرگ شده و پدرش دائمالخمر بوده، بنابراین بلد نبود پدر بهتری باشه.هیچ جایی نبوده که اون بتونه مهارتهای فرزندپروری رو یاد بگیره. وقتی ۱۳ سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن.** پدرم بالاخره خونه و گوشهی خلوت خودش رو داشت**. اما یدفعه بچههاش دیگه به راحتی در دسترسش نبودن. ما جدا زندگی میکردیم و و اون مجبور بود یاد بگیره یه کارهایی رو برای بار اول انجام بده. اگه دوست داشت یکی بره و باهاش شام بخوره، باید خواستهاش رو واضح مطرح میکرد. اوایل براش سخت بود و به جاش گوشه و کنایه میزد. به جای اینکه بگه: ‘میشه امشب باهم شام بخوریم؟’ میگفت: ‘تو نمیتونی آشپزی کنی، به کمک من احتیاج داری.’ و شروع کرد به دلیلتراشی برای باهم بودن. چندسال پیش بهم پیام داد و گفت یه تیکه زمین خریده. انگار تو یوتیوب ویدیوهای آموزشی زیادی دیده بود و میخواست یه خونه دایره ای برای خودش بسازه. اما به کمک ما احتیاج داشت.