- Published on
خلاقیت های مادرم باعث پیشرفتم شد
- Authors
“همون زمانی که یه ‘خونه کوچک تو چمنزار‘ داشتم، مادرم برای گاری کهنهام یه چادر درست کرد. همیشه کاردستی و چیزهای جدید درست میکرد. کل دوران بچگیم همینطور بود. وقتی فیلم** ‘اشک ها و لبخندها’** رو میدیدیم، شبیه لباس بازیگرا رو برامون میدوخت. و وقتی عاشق عروسکهای ‘دختر آمریکایی‘ شدم، یه فیلمنامه در موردشون نوشت و دوستای منو دعوت کرد تا نقش اونها رو بازی کنن. اون حتی سالن تئاتر محله رو اجاره کرد تا فیلم رو نمایش بده.وقتی بزرگتر شدم سلیقهام تغییر کرد اما هنوز هم عروسکهام رو دوست داشتم. با عکس گرفتن از اونها عکاسی رو یاد گرفتم. صحنهها و داستانهای کوتاه خلق میکردم و هروقت ایده جدیدی به ذهنم میرسید مادرم برای آماده کردن وسایل صحنه و لباسها بهم کمک میکرد و خلاقیت به خرج میداد. نیاز به تشویق داشتم چون هیچوقت اعتماد به نفس نداشتم. اوضاعم تو دوران دبیرستان خیلی بد شد. از ظاهرم و لباس پوشیدنم متنفر بودم. فهمیده بودم تنها سرگرمیم عروسکهام هستن. مادرم میتونست احساس کنه که دارم افسرده میشم. هربار از مدرسه برمیگشتم میپرسید: ‘چیکار میتونم برات بکنم؟’ اما من هیچوقت جوابی براش نداشتم. بعد یه شب داشتیم فیلم ‘کنارم بمان‘ رو میدیدیم که یدفعه من به سرم زد صحنههای فیلم رو با عروسکهام بازسازی کنم. البته مادرم هم تشویقم کرد. زمان خیلی زیادی تو فروشگاههای دست دوم فروشی گشتیم تا تونستیم همون پارچههایی که پسرها تو فیلم می پوشیدن رو پیدا کنیم، و مادرم عروسکهام رو دقیقاً شبیه شخصیتهای فیلم کرد. علاوه بر اون مادرم مسئول وسایل صحنه هم بود، همهی جزئیات عالی بود چون واقعا خلاقیت زیادی داشت.