HumansLives
Published on

زندگی مشترک ما

Authors

“شوهرم 153 روزه که خونه نیست. یه مشکل قانونی براش پیش اومده، بنابراین نمیتونم بگم دقیقاً چه اتفاقی افتاده. اما تو ماه جولای** یه آسیب مغزی جدی بهش وارد شد و به همین دلیل خیلی از خاطراتش رو فراموش کرده.بعضی روزها به دیدنش میرم اما اوضاع خوب پیش نمیره. هنوز اسم منو یادش میاد، اما تمام خاطراتی که از من داره اشتباهه، یا جزئیاتش رو قاطی کرده. اما صددرصد مطمئنه که همشون درست هستن و کسی نمیتونه اشتباهاتش رو اصلاح کنه.اون به درست بودنِ خاطرات خودش یقین داره. فکر میکنم الان ما تو دوتا مسیر متفاوت هستیم، و دارم دنبال نقاط مشترک مون میگردم.** دیروز حلقه‌ی ازدواجمون رو به خاطر آورد، اگر چه تو گردن من بود اما خیلی برام مهم بود که شناختش. انگار تو اون لحظه دنیای واقعیمون یکی شد. شنبه‌ی آینده چهل و پنجمین سالگرد ازدواجمون هست. امیدوارم بتونیم خیلی معمولی برگزارش کنیم. امیدوارم اون غذا بخوره و شاید بتونیم راجع به یه کم از خاطرات مشترک مون حرف بزنیم.مطمئن نیستم این برای من کافی باشه، ولی مجبورم به همین قانع باشم. چون اون منو ترک نمیکنه، منم اونو ترک نمیکنم. تو این مورد باهم تفاهم داریم.