- Published on
مشکل رنگ پوست ماست
- Authors
“ما یه بحث مفصل داشتیم سر اینکه پسرمون رو توی آفریقا بزرگ کنیم یا به آمریکا نقل مکان کنیم. ما هر دو توی غنا بزرگ شدیم، اما من مدرک دکترای خودم رو تو ویرجینیای غربی گرفتم، بنابراین نقل مکان کردن به آمریکا هم امکانپذیر بود. موقعیتهای شغلی بهتری برامون وجود داشت. ما هر دو استاد دانشگاه هستیم، و احتمالاً بخندید اگه بفهمید که اینجا چقدر حقوق میگیریم. مراقبتهای بهداشتی هم تو آمریکا بهتره. شما نمیشنوی که کسی اونجا بخاطر اینکه نتونسته تخت خالی توی بیمارستان پیدا کنه بمیره. اما علیرغم همهی اینها، ما تصمیم گرفتیم پسرمون رو تو غنا بزرگ کنیم. چون اینجا اون مجبور نیس به رنگ پوستش فکر کنه و ما هیچوقت مجبور نمیشیم سیاهپوست بودن و قوانینش رو براش توضیح بدیم. یه روز تو ویرجینیای غربی یه پیام اضطراری کودک ربایی به تلفنم ارسال شد، که فقط نوشته بود: ‘مردِ سیاهِ قدبلند’. و من تنها کسی بودم که توی دید بود، بنابراین یه جورایی وحشت کردم. بعد از اون یه روز دیگه داشتم پیاده برمی گشتم خوابگاه، تازه تدریس یه دوره آموزشی رو تموم کرده بودم، یه نفر با یه کامیون قرمز از کنارم رد شد و یه همبرگر توی سرم پرت کرد و بهم گفت ‘کاکا سیاه.’ ساعت سه بعد از ظهر بود. من نمیخوام همچنین چیزهایی رو برای بچه ام توضیح بدم. اینکه همش حواست به رنگ پوستت باشه خسته کننده است. آدم یا جنگ طلب میشه یا یه بازنده ی ناراحت. و من میدونم چرا این اتفاق میوفته، اما افراط توی هیچ چیزی خوب نیست.”(آکرا، غنا)