- Published on
ترک اعتیاد و شروعِ سخت دوباره ی زندگی
- Authors
“مادرش یه سرخپوست اهل ‘رِد لِیک نیشن‘ بود. به همین خاطر اسم پسرمون رو گذاشتیم ‘رِدیک’ چون میخواستیم ‘رِد’ صداش کنیم. همون ماهی که پسرم بدنیا اومد من مصرف هروئین رو شروع کردم. و وقتی پنج سالش شد تو یه آپارتمان ارزون قیمت با یه سری خلافکار خطرناک زندگی میکردیم. همهی اسباب و اثاثیهمون رو فروختیم، و وسیله گرمایشی و برق هم نداشتیم.** اما رِد احتمالاً فکر میکرد همه همینجوری زندگی میکنن، چون هیچوقت ایرادی نمیگرفت**.هیچوقت نپرسید چرا چیزی برای خوردن نداریم، یا چرا من ماهی چند روز غیبم میزنه. به محض اینکه از در میرفتم تو مثل هر بچهی پنجسالهای میپرید تو بغلم.** به همین خاطر احساس گناه زیادی میکنم**. دولت پسرم رو از ما گرفت. عادلانه بود. مادرش رو زندانی کردن و به من گفتن یا ترک میکنی و یا پسرت رو برای همیشه از دست میدی.** اون شب من به یه مرکز ترک اعتیاد رفتم.** زمستون بود و هوای مینسوتا سرد بود، به همین خاطر فکر کردن من بیخانمان هستم و دنبال یه جای خواب گرم میگردم. البته واقعاً بیخانمان بودم، اما مصمم بودم که ترک کنم. چندصد روز اونجا موندم و شش ماه هم بصورت سرپایی درمان شدم. بعد یه جا بعنوان آشپز شروع بکار کردم و دادگاه دوباره اجازه داد که رِد بیاد و باهام زندگی کنه. ما هرچی وسیله داشتیم بردیم تو یکی از اتاقهای اضافی خونه مادرم تا اونجا زندگی کنیم.من برای پدر مجرد بودن آمادگی نداشتم. کلاسهای فرزندپروری یه کم کمک کننده بود اما من نمیدونستم دارم چیکار میکنم. رِد روزهای سختی رو میگذروند. ما برای مدرسه آمادهاش نکرده بودیم بنابراین اوضاعش اونجا خوب نبود. روی میز میکوبید و بدون اجازه از کلاس بیرون میرفت. یه بار مجبور شدم یه افسر حمایت از کودکان رو با خودم به دفتر مدیر ببرم. خیلی خجالتآور بود. همهی کسایی که اونجا بودن میدونستن همه چیز تقصیر منه.