- Published on
مراسم مذهبی، شانسم رو بالا برد
- Authors
“یه بار تو محله چندنفر که چاقو هم داشتن، باهم دعواشون شده بود و مادربزرگ من از همدیگه جداشون کرده بود. چاقو رو بعنوان نشان افتخار تو کمدش نگه میداشت، و برای هرکسی که گوش شنوا داشت داستانش رو تعریف میکرد.مادربزرگم هم به رسوم ایتالیایی خیلی پایبند بود و هم به مذهب کاتولیک. به مراسم مذهبی دست جمعی آدمهای تسبیح بدست که از تلویزیون پخش میشد علاقه داشت. عاشق لاتاری هم بود، طرفدار پروپا قرص بخت آزمایی بود. همیشه دنبال اعداد بود تا بازی کنه. اعداد رو از جاهای مختلفی پیدا میکرد: پلاک ماشینها، شمارهی خیابونها یا فرکانسهای رادیویی. و هرشب کانال هشت رو نگاه میکرد تا ببینه چه اعدادی از گردونه بیرون میاد. اما کم پیش میومد برنده بشه. اگر هم برنده میشد بین نوههاش تقسیم میکرد، که البته هیچوقت مبلغ زیادی نبود، در حد چند دلار. یادمه یه بار ده دلار به من داد. مادربزرگم وقتی۸۹ سالش بود از دنیا رفت. همون روز یه سکه پیدا کردم که کف کفشم چسبیده بود. مطمئنم که این اتفاق تصادفاً پیش اومد. ولی بعدش همهجا سکه پیدا میکردم. اما اونا فقط سکه بودن، درسته؟ ممکنه هرجایی پیدا بشن، پس شاید من داشتم دنبال نشونه میگشتم.