HumansLives
Published on

ثبات در زندگی رو پدرخوانده ام بوجود آورد

Authors

“از همون اول ‘کارل‘‌ حضور داشت، و با وجود اینکه‌ پدر واقعیم‌ نبود اما اسمش‌ تو گواهی تولدم‌ بود. اون هم معتاد بود ولی وقتی من بدنیا‌ اومدم‌ ترک کرد، اما مادرم‌ ترک نکرد‌. تلاشش‌ رو کرد‌ ولی اعتیادش‌ خیلی زیاد‌ بود. همیشه‌ نشئه‌ و بیهوش‌ بود.وقتی من ۶ سالم بود مادرم‌ ۳ماه‌ غیبش‌ زد.‌ کارل‌ باید‌ تنهایی‌ از ما مراقبت میکرد. یه شب بالاخره مادرم برگشت، اونها‌ یه دعوای‌ حسابی‌ کردن‌ و بعد کارل‌ از خونه رفت بیرون. برای‌ یه مدت طولانی‌ اون تنها‌ ثبات زندگی من بود و حالا رفته بود.بعد از اون اوضاع‌ خیلی سخت شد. بعضی‌ روزا‌ چیزی‌ برای‌ خوردن‌ نداشتیم. خیلی زود دولت برای ما یه خونه پیدا کرد.

ما پیش یه پیرزنِ بدذات‌ زندگی میکردیم‌ که با من مثل سیندرلا‌ رفتار میکرد. اجازه نداشتم‌ از خونه برم بیرون و مجبور بودم کارهای‌ تمیزکاری‌ خونه رو انجام بدم. یه شب مجبورم کرد یه قابلمه‌ بزرگ برنج‌ برای همه‌ی‌ خانواده‌ درست‌ کنم و چون به نظرش‌ شور شده‌ بود‌ مجبورم‌ کرد خودم‌ همش‌ رو بخورم.خداروشکر‌ کارل رفت دادگاه‌ و اجازه گرفت که به ما سر بزنه‌. یه هفته‌ در میان‌ میومد دنبال‌ ما، و فکر میکنم همین کارش ما رو نجات‌ داد.اون پیرزن‌ میدونست‌ که کارل مراقب‌ ما هست، و همین باعث‌ شد اوضاع‌ بدتر‌ نشه. کارل قول داد به محض اینکه بتونه‌ از پس اجاره‌ یه خونه‌ بربیاد‌، میاد دنبالمون‌. و دقیقاً همین کار رو هم کرد. ما به یه خونه دوخوابه‌ اسباب‌کشی‌ کردیم‌ و برای اولین‌ بار در عمرمون ثبات رو در زندگی تجربه کردیم. تکالیفمون رو باید انجام میدادیم و همگی مجبور بودیم برای غذا سرمیز حاضر بشیم. هر جمعه‌شب بازی‌های رومیزی میکردیم و آخر هفته‌ها تو هر جشنی که تو فیلادلفیا برگزار میشد شرکت میکردیم. کارل احساساتی نبود، ما رو بغل نمیکرد و نمیبوسید. اما همیشه کنارمون بود و بهمون کمک میکرد. اون الان 79 سالشه. و تازگی ها داره بهمون میگه ‘دوستتون دارم.’ میگه معلوم نیست تا چند وقت دیگه زنده هست. به همین خاطر میخوام این گل ها رو بهش بدم. اون آدم بی‌عیب و نقصی نبود. هیچوقت ازش نخواستم توضیح بده که چرا اون شب ما رو تنها گذاشت و رفت. اما برام مهم نیست، چون برگشت. بقیه‌ی اقوام همیشه بهم میگفتن: ‘ما نمیذاریم شما برای همیشه اونجا بمونید. ما براتون جا پیدا میکنیم. بالاخره یه راهی براش پیدا میکنیم.’ اما هیچوقت اقدامی نکردن. تنها کسی که یه راهی پیدا کرد کارل بود.”