- Published on
ثبات در زندگی رو پدرخوانده ام بوجود آورد
- Authors
“از همون اول ‘کارل‘ حضور داشت، و با وجود اینکه پدر واقعیم نبود اما اسمش تو گواهی تولدم بود. اون هم معتاد بود ولی وقتی من بدنیا اومدم ترک کرد، اما مادرم ترک نکرد. تلاشش رو کرد ولی اعتیادش خیلی زیاد بود. همیشه نشئه و بیهوش بود.وقتی من ۶ سالم بود مادرم ۳ماه غیبش زد. کارل باید تنهایی از ما مراقبت میکرد. یه شب بالاخره مادرم برگشت، اونها یه دعوای حسابی کردن و بعد کارل از خونه رفت بیرون. برای یه مدت طولانی اون تنها ثبات زندگی من بود و حالا رفته بود.بعد از اون اوضاع خیلی سخت شد. بعضی روزا چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی زود دولت برای ما یه خونه پیدا کرد. ما پیش یه پیرزنِ بدذات زندگی میکردیم که با من مثل سیندرلا رفتار میکرد. اجازه نداشتم از خونه برم بیرون و مجبور بودم کارهای تمیزکاری خونه رو انجام بدم. یه شب مجبورم کرد یه قابلمه بزرگ برنج برای همهی خانواده درست کنم و چون به نظرش شور شده بود مجبورم کرد خودم همش رو بخورم.خداروشکر کارل رفت دادگاه و اجازه گرفت که به ما سر بزنه. یه هفته در میان میومد دنبال ما، و فکر میکنم همین کارش ما رو نجات داد.اون پیرزن میدونست که کارل مراقب ما هست، و همین باعث شد اوضاع بدتر نشه. کارل قول داد به محض اینکه بتونه از پس اجاره یه خونه بربیاد، میاد دنبالمون. و دقیقاً همین کار رو هم کرد. ما به یه خونه دوخوابه اسبابکشی کردیم و برای اولین بار در عمرمون ثبات رو در زندگی تجربه کردیم.