- Published on
بازی وارکرافت زندگیم رو تغییر داد
- Authors
” این موضوع مادرم رو روانی میکرد. به محض اینکه میرسیدم خونه، میرفتم پای کامپیوتر. اما فقط بازی کامپیوتری میکردم. هیچوقت تو مدرسه شاگرد محبوبی نبودم، گرچه دلم میخواست باشم.** اما تو دنیای مجازی همه چیز فرق میکرد.** مردم بخاطر نوع بازی کردنم بهم احترام میذاشتن. اون موقعها فقط بازی ‘وارکرافت 3‘ تو بورس بود و منم بازیم خیلی خوب بود.** تو رتبههای بالا نبودم اما 1800 تا بازی رو برده بودم**. بیشتر مردم باورشون نمیشد من یه دخترم. یه شب تصادفاً با یه نفر به اسم ‘سرفیشینگ کیل‘ همبازی شدم و تیم مقابل رو ترکوندیم. بعد یه بازی دیگه کردیم، بعد یکی دیگه و همینطوری هرشب باهم بازی میکردیم. اوایل حرفهامون بیشتر در مورد استراتژی بازی بود اما کمکم راجع به خودمون هم حرف میزدیم. اسمش پاتریک بود و ۱۸ سالش بود و تو شهر تورنتو زندگی میکرد که فقط چندساعت با شهر ما فاصله داشت.یه بار که داشتیم حرف میزدیم ازش پرسیدم دوست داره همدیگرو ببینیم یا نه. اولش مایل نبود، احساس میکنم چون فکر میکرد من دختر نیستم. اما وقتی با چند تا از دوستام رفتیم تورونتو، قبول کرد بیاد ‘یونیون استیشن‘ تا همدیگرو ببینیم. نمیدونستم چه شکلیه، فقط میدونستم موهاش بلونده و چشماش آبیه.بنابراین وقتی بالاخره پیداش کردم انگار زبونم بند اومده بود. با خودم گفتم: ‘وای خدای من! این پسره خیلی جذابه.’ ما چندساعت تو شهر قدم زدیم و بالای برج سیان رفتیم. بعد از اون روز خیلی بیشتر باهم حرف میزدیم. هرشب تو ام اس ان (MSN) باهم چتهای طولانی میکردیم. به محض اینکه میرسیدم خونه میرفتم سراغ کامپیوترم.