HumansLives
Published on

مادرِ شاغل

Authors

“سی ساله‌ بودم. رکود اقتصادی شده بود. همسرم فوت کرده بود و دوتا بچه‌ی کوچیک داشتم. معلم بودم اما حقوقم کفاف نمیداد که بچه‌هام رو بفرستم مدرسه، و شکم خانواده رو سیر کنم. بنابراین یه کاریابی پیدا کردم که به مردم کمک میکرد تا خارج از کشور کار پیدا کنن. اونها بهم یاد دادن که چجوری تو خونه‌های مردم کار کنم: چجوری غذا درست کنم، چجوری خونه‌هاشون رو تمیز کنم و اینجور کارها. روزی که اندونزی رو ترک کردم بچه‌هام رو که چهار و شش ساله بودن به خواهرم سپردم. براشون توضیح دادم که میخوام برم کار کنم. فقط ‘کار کنم’. تمام چیزی که بهشون گفتم همین بود. از اون روز تقریباً بیست و پنج سال میگذره. بچه‌هام رو فقط هر دوسال یکبار، وقتی بهم مرخصی میدادن، میتونستم ببینم. اما از لحاظ مالی تامینشون کردم. همه‌ی پولم رو برای خواهرم میفرستادم. هزینه‌های تحصیل بچه‌هام رو دادم و اونها هم خوب درس خوندن. **الان هردوشون داروسازی میخونن. **اما تازگی‌ها بهم گفتن که من آزارشون دادم.الان بزرگ شدن و به نظرم فکر کردن الان وقتشه که این موضوع رو بهم بگن. بهم گفتن چقدر براشون سخت بوده وقتی میدیدن مادر بقیه‌ی بچه‌ها کنارشون هست ولی مادر خودشون نیست. همیشه به این فکر میکنم اگر همسرم نمُرده بود زندگیِ ما چه شکلی بود. گاهی اوقات خودمو سرزنش میکنم. من بچه‌هام رو رها کردم.یه مادر چجوری دلش میاد بچه‌هاش رو رها کنه؟ هنوز یکسال از قراردادم باقی مونده، اما بعدش میخوام برگردم اندونزی. دیگه پیر شدم و نمیخوام کار. امیدوارم بتونم با بچه‌هام صمیمی‌تر بشم. الان دوتا نوه دارم، که دلم میخواد بشناسمشون. امیدوارم بتونم اوضاع رو بهتر کنم.” (هنگ‌کنگ)